صعود جبهه شمالی اورست - نیما یزدی پور ( قسمت سوم)
|
تمرینات آماده سازی نیازی به توضیح نیست که صعود هر قله هشت هزار متری نیازمند آمادگی جسمی و روحی بسیار بالایی است قبل از شروع صعود این آمادگی باید در بالاترین میزان ممکن باشد و به جرات می توان گفت که صعود قله اورست یکی از شدیدترین فشارهایی است که بدن می باید تحمل نماید. پس لازم است بدن خود را برای تحمل چنین فشاری از لحاظ جسمی و روحی آماده کنیم. این آمادگی باید در دو بخش جسمی و به مراتب مهم تر روحی و ذهنی به دست آمده باشد و عوامل متعددی در به دست آوردن این آمادگی مؤثرند که در ادامه به تشریح می پردازم. تمرینات جسمانی برای عده زیادی از دوستانم این سوال پیش آمده که چه تمریناتی را برای آماده سازی انجام داده ام. به خصوص که محل زندگی من در سطح آب های آزاد است و بلند ترین ارتفاع نزدیک به محل سکونتم حدود 2000 متر ارتفاع دارد که فاصله ای چند ساعته با محل زندگی من دارد. در نتیجه باید تمریناتی را انتخاب می کردم و انجام می دادم که از هر حیث به کوه نوردی شباهت داشته باشد. تنها تمریناتی که به نظرم آمد و بعضی از دوستان باتجربه کوه نورد هم آن تمرین ها را تایید کردند تمرینات اروبیک (Arobic) همراه با تمرینات وزنه بود. شاید تمرینات اروبیک، تمرینات وزنه به همراه تمرینات کوه نوردی برای صعود یک قله هشت هزار متری مناسب باشد اما از آنجا که من امکانات هیچ گونه تمرینات کوه نوردی را نداشتم تمرینات اروبیک خود را طوری برنامه ریزی می کردم که خلاء تمرینات کوه نوردی را پوشش دهد. در نتیجه تصمیم گرفتم که مدت زمان تمرینات اروبیک را به میزان قابل توجهی افزایش دهم. به طوری که شش ماه به شروع برنامه مانده بود حدود چهار ساعت مداوم و در سه ماه انتهایی حدود شش تا هفت ساعت در روز تمرینات مداوم اروبیک انجام می دادم. تمرینات اروبیک من شامل تمرینات سالنی و تمرینات در فضای باز بود. تمرینات اروبیک سالنی شامل دویدن بر روی دستگاهTread mill) )، تمرینات پله (Step)، دویدن در جا روی ماشین(Srepper Elliptical)، دویدن بر سطح شیبدار(Interval Running Hill)، دوچرخه ثابت (Gym Biking) و پارو زدن (Rowhng) بود که هر کدام بین یک تا دو ساعت انجام می شد و این تمرینات به صورت یک روز در میان برنامه ریزی شده بود. در خصوص تمرینات اروبیک سالنی باید به این نکته اشاره کنم که به غیر از تمرین دویدن بر روی دستگاه، از کوله های نسبتا سنگین در طول تمرین استفاده می کردم و چون کوله سنگین در حین دویدن بر روی دستگاه می توانست آسیب های بسیار شدیدی به مفاصل زانو و کمر وارد آورده و کل تمرینات را تحت تآثیر قرار دهد (وحتی در طی ماه های آخر تمرینات، وزن کوله ام به 15 کیلو هم می رسید.) در بیرون از سالن در دو مکان متفاوت تمرینات را ادامه می دادم که این کار معمولا در روزهای تعطیل انجام می شد. اول مناطق تپه ای مانند که شیب های متفاوتی داشتند و برای تقویت نفس گیری بسیار موثر بودند ودیگری ساحل دریا که به دلیل ماسه ای بودن زمین اولا ضربات ناشی از دویدن به زانو منتقل نمی شود و زانوها آسیب کمتری می بینند و ثانیا دویدن در ساحل دریا بر روی یک سطح شیبدار (Running Hill Interval) مشکل ترین تمرینم بود. در این تمرین علاوه بر تقویت عضلات پا عضلات قلب هم بسیار شدیدتر از حالت عادی فعالیت داشت تا عمل خون رسانی را به خوبی انجام دهد و ضربان قلب هم طبعا بسیار بالا بود. به طور کلی هدفم در کل دوره تمرینات جسمی این بود که بتوانم ضربان قلبم را برای مدت زیادی (حدود سه تا چهار ساعت به طور پیوسته) و به میزان قابل قبولی (حدود 170 تا 150 بار در دقیقه) بالا نگه دارم. به طور مثال در زمان تمرینات دویدن بر روی سطح شیبدار توانستم ضربان قلبم را به 188 بار در دقیقه هم برسانم. البته این نکته را هم اشاره کنم که ضربان قلب برای مدت بسیار کوتاهی می تواند در این حد بالا باشد (حدود یک دقیقه) و اگر ضربان بیش از این زمان بالا نگه داشته شود می تواند باعث آسیب شدید قلب بشود. در روزهای میانی هم تمرینات سالنی همراه با وزنه انجام دادم. اکثر تمرینات وزنه هم بر روی عضلات پایین تنه و کمر متمرکز بود و با استفاده از اطلاعات موجود در سایت زیر توانستم تمرینات مناسبی را انتخاب کنم. http://www.bodybuilding.com/exercises دو مورد مهم در مورد تمرینات با وزنه این است که اولا تمام تمرینات باید حتما زیر نظر مربی انجام شود تا هیچ تمرینی به شکل نادرست انجام نشود ودیگر اینکه در تمرینات پایین تنه (پا و کمر) باید بسیار مراقب بود و از وزنه های سنگین استفاده نکرد چرا که این دو عضو و به خصوص کمر در برابر تمرینات نادرست بسیار حساس و آسیب پذیر بوده و هر گونه اشتباهی می تواند به قیمت از دست دادن کل برنامه تمام شود. زیرا کمر در صورت آسیب دیدگی نباید هیچ گونه حرکتی داشته باشد و دوره درمان و بازیابی( recovery) آن بسیار طولانی تر از قسمت های دیگر بدن می باشد. نکته حائز اهمیت این است که وقتی ورزشکاری در حال انجام تمرینات سنگین و پیوسته ناگهان بر اثر هر گونه آسیب دیدگی تمریناتش متوقف گردد، زمان بسیار زیادی لازم دارد تا بدن به شرایط آمادگی کامل باز گردد. پس باید از بروز هرگونه آسیب دیدگی اجتناب کرد تا تمرینات پیوسته به هیچ عنوان متوقف نشود. اما از تمرینات بالا تنه هم غافل نبودم چرا که می دانستم امکان دارد در طول برنامه کوله کشی و یومار زدن های طولانی مدت داشته باشم. گرچه این موضوع در ابتدا زیاد مهم به نظر نمی آید اما شخصا معتقد بودم که حتی برای یومار زدن هم باید تمرینات خاصی انجام داد. یکی از روزها در حال تمرین در داخل سالن یکی از مربیان که هدف مرا از تمرین می دانست از من پرسید که آیا تا به حال تست Vo2 Max را انجام داده ام یا نه؟! گفتم نه، چه آزمایشی است؟ پاسخ داد که آزمایشی است برای اندازه گیری میزان ظرفیت قلب ورزشکاران و به نوعی بیانگر توان و ظرفیت قلب در فشارهای سنگین است. بنابراین تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن این تست را قبل از عزیمتم به اورست انجام دهم. در مورد این تست به تفصیل در بخش ضمیمه توضیح خواهم داد. در زمانی که تمریناتم را به حداکثر میزان خود رسانده بودم، دردی درون قفسه سینه ام احساس کردم که یک تا دو ساعت پس از تمریناتم آغاز می شد و حدود دو ساعت ادامه پیدا می کرد. این درد به شکل نقطه ای و متمرکز بود و تمام قفسه سینه را شامل نمی شد، در روزهایی که تمرین دو بر روی سطح شیبدار داشتم این درد به سراغم میی آمد. به متخصص قلب و عروق مراجعه کردم و پس از نوار قلب و عکس اشعه ایکس (Chest X-ray) از قفسه سینه چیزی مشاهده نشد و متخصص قلب و عروق فقط توصیه کرد که شدت تمریناتم را کاهش دهم. هدفم از بیان این مطلب در اینجا این بود که هرگز سلامتی خود را تحت هیچ شرایطی و به هیچ دلیلی به خطر نیندازید و همواره مراقب سلامتی خود در حین تمرینات باشید. می توانم بگویم مشکلاتی که پس از صعود قله اورست برای انگشتانم به وجود آمد بزرگترین درسی بود که صعود اورست به من آموخت تا همیشه و در هر شرایطی قدر وارزش سلامتی را بدانم و در پی حفظ آن باشم. تمرینات جسمانی ام به قبل از عزیمتم به نپال محدود نشد و در طول برنامه هم سعی کردم سطح بالای آمادگی بدنم را حفظ کنم. یکی از این تمرینات مربوط به زمان حضورم در کاتماندو بود زیرا منتظر صدور ویزا از طرف دولت چین بودیم و عملا محل مناسب و محیط تمیزی هم برای تمرین وجود نداشت. بنابراین به این نتیجه رسیدم که داخل اتاقم در هتل تمرین کنم. اما محدودیت فضا مانع از انجام تمرینات مناسب می شد. در ابتدا سعی کردم که به گرم کردن بدنم تمریناتم را آغاز کنم. سپس تمرین پله ( Step ) به مدت طولانی ( بین یک تا دو ساعت ) انجام می دادم و در نهایت با تمرین کششی سعی می کردم که بدنم را سرحال نگه دارم. در طول برنامه هم در روزهایی که هوا خراب بود و گاهی هم چند روز طول می کشید به خصوص وقتی در کمپ های پایینی بودیم سعی می کردم فعالیت بدنی خودم را به طور کامل قطع نکنم. البته به اندازه روزهای صعود خودم را خسته نمی کردم اما در حد یکی دو ساعت فعالیت نیمه سنگین داشتم. به طور مثال یکی از دفعاتی که برای یک استراحت چند روزه به کمپ اصلی آمده بودیم در یکی از روزها پس از صرف صبحانه به یکی از قله های اطراف کمپ اصلی صعود کردم و مناظر بدیعی از قله را توانستم ببینم. حتی توی کمپ های بالا اگر هوا برای صعود خراب بود سعی می کردم با برف آوردن از بیرون یا تمییز کردن داخل چادر کمی فعالیت بدنی داشته باشم زیرا استراحت مطلق باعث می شود بدن به اصطلاح به خواب برود و اثرات کرختی در روزهای بعد از استراحت مشاهده می شود. یک پروژه تحقیقاتی جهت بررسی و مطالعه کارکرد دستگاه های مختلف بدن در ارتفاع بالا در سال 2007 در منطقه اورست آغاز شد که در آن نحوه پاسخ گویی بدن ورزشکاران نسبت به ارتفاع بالا و تحت آزمایشات مختلف پزشکی- ورزشی در کمپ های مختلف اورست مورد مطالعه قرار گرفت. این پروزه همچنان ادامه دارد و قرار است نتایج این تحقیقات به زودی در مجلات معتبر پزشکی به چاپ برسد. با مراجعه به سایت این پروژه تحقیقاتی می توانید اطلاعات بیشتری به دست آورید: www.xtreme-everest.co.uk تمرینات ذهنی بحث تمرینات ذهنی صعود قله های هشت هزار متری چند سالی است که به طور بسیار جدی مطرح شده است و در این برنامه خودم شخصا به میزان اهمیت آن پی بردم. من هم مثل همه کوه نوردان دوستت داشتم که بر بام دنیا بایستم اما اینکه واقعا این کار از من بر می آید یا نه سئوال اصلی بود. در تمام گزارش برنامه هایی که از صعود مسیر شمالی اورست خوانده بودم، آن مسیری مشکل ، فنی و طاقت فرسا توصیف کرده بودند . پس با خود می اندیشم که چه تمرینات ذهنی باید انجام دهم تا بتوانم بر مشکلات روانی صعود غالب شوم. اول از همه اینکه می دانستم صعود هر هشت هزار متری یعنی حضور دو تا سه ماه در یک برنامه با تعداد کمی کوه نورد دیگر از ملیت ها و فرهنگ های گوناگون . این مساله به تنهایی فقط اشکالی ندارد بلکه باعث آشنایی بیشتر با افراد دیگر از ملل و فرهنگ های مختلف می شوداما مشکل، زمانی آغاز می شود که مجبور باشید شخصی را تحمل کنید که رفتار و کردارش از نظر شما قابل قبول نیست اما از دید خودش و شاید سایرین کاملا صحیح باشد و این تنشها زمانی آشکار تر و حادتر می شودکه شخص مزبور هم چادری شما هم باشد. دوستانی که صعودهای بلند در هیمالیا را تجربه کرده باشند به این امر واقف اند که درآن شرایط تمام افراد کم حوصله می شوند و هر مشکلی می تواند غیر قابل تحمل شود. در این شرایط کوه نوردانی که بر رفتار و کردار خود مسلط تر هستند می توانند منطقی تر و عاقلانه تر تصمیم بگیرند. پس یکی از مهم ترین تمریناتی که شخص کوه نورد باید انجام دهد بالا بردن ظرفیت تحمل خویش است تا بتواند تنش ها را به راحتی تحمل کند تا تآثیری در روند کارش نگذارد. از دیگر مسائل بسیار مهم در صعود قله های هیمالیا انگیزه است که به نظرم مهم ترین عامل در صعود قله می باشد. باز به همان دلیل طولانی بودن برنامه ، انگبزه افراد در طول برنامه به مرور کم می شود به طوری که در همین برنامه ، شخصی که در ابتدای حرکت بسیار پرانرژی و قوی در برنامه ظاهر شده بود در هفته های پایانی از صعود منصرف شد و به کشورش بازگشت. از دلایل اصلی کاهش انگیژه مسائل احساسی است که شخص صعود کننده درگیر آن می شود. به طور مثال تماس های مکرر از جانب خانواده و بستگان ( فرزندان، همسر، پدرو مادر و. . . ) و اظهار نگرانی یا دلتنگی باعث می شود ذهن کوه نورد از مسیر اصلی خود که همان تمرکز روی صعود موفق و سلامت است منحرف شده و باعث از بین رفتن انگیزه های درونی فرد برای ادامه کار شود. علاوه بر این باعث بروز خطرات جدی برای فرد در طی دوره صعود می شود زیرا شخص در زمان صعود به مسائل حاشیه ای می اندیشد و از مسیر و خطرات بالقوه ای که در اطراف او وجود دارد غافل می شود. در مقاطعی از برنامه تحت فشار شدید جسمی و روحی بودم و گاهی به فکر انصراف از برنامه می افتادم اما تنها به یک دلیل نمی توانستم به خودم اجازه دهم که از ادامه صعود منصرف شوم و آن هم حجم و شدت تمریناتی بود که قبل از برنامه انجام داده بودم. زیرا در آن مقاطع هر زمان که به یاد تمریناتم می افتادم نمی توانستم قبول کنم که آن همه تمرین و ممارست بی نتیجه بماند. حال که چندین ماه از برنامه گذشته و مجددا تمریناتم را آغاز کرده ام، هرگز نتوانستم به همان شدت به تمریناتم بپردازم و مطمئن هستم که دلیل آن ضعف قوای جسمانی نیست بلکه عدم وجود انگیزه های درونی برای تمرینات سنگین است. پس تا آنجا که می توانید سعی کنید انگیزه های درونی را قبل و در طول برنامه درخود زنده نگه دارید. یکی دیگر از تمرینات ذهنی ام این بودکه قبل از برنامه خودم را درطول مسیر( و به خصوص جاهای فنی و مشکل مسیر) درشرایط دشوار و غیر معمول تصور می کردم به طور مثال رها شدن کلنگ از دستم ، تمام شدن اکسیژن، باز شدن کرامپول روی مسیر یخی، پاندول شدن روی مسیر یخی یا سنگی، بروز مشکل روی یکی ازپله ها ( 1،2،3) یا کمک به کوه نوردی دیگر در طول مسیر و سعی می کردم بتوانم با تدبیر و درست اندیشی بر مشکل فائق آیم یا به اصطلاح مدیریت بحران را به طرز صحیحی در ذهنم پیاده کنم که البته بسیار هم به کمکم آمد. مثال عینی آن به زمان بازگشت از قله و در کمپ 3 بر می گردد که در روز شمار برنامه به تفصیل آن را شرح داده ام. ازمسائل بسیار مخرب برای برنامه وجود شک و تردید در مورد تمرینات و توانایی جسمی و فنی تان است. مشکلی که من هم قبل از برنامه با آن مواجه شدم، یادم می آید درست یک ماه به برنامه مانده بود احساس کردم تمریناتم کافی نبوده و برای صعود اورست از مسیر شمالی به تمرینات بیشتر و سنگین تری نیاز بوده که من آنها را انجام نداده ام. می خواستم از شرکت در برنامه انصراف دهم که با کمک یکی از دوستانم توانستم بر این تردید غلبه کنم. دوستم که تجربیات با ارزشی در هیمالیا داشت می گفت که او هم دچار این بحران بوده و به من امیدواری می داد که مطمئن باشم جزو افراد سرحال تیم خواهم بود. پس مراقب باشید که اولا دچار غرور کاذب ناشی از تمرینات نشوید و از طرفی اجازه ندهید که شک و تردید در شما رخنه کند. گاهی دیده شده که بعضی از افراد در مورد قله های هیمالیا تصویر های نادرستی ارائه داده اند و صعود از این مسیر ها را کاری آسان قلمداد کرده اند یا برعکس، در مورد قله و مشکل بودن مسیر بسیار اغراق آمیز صحبت کرده اند به طوری که افرادی را که این قله ها را صعود می کنند افراد ما فوق طبیعی نشان داده اند. بنابراین لازم است تصویری واقعی از قله و مسیر صعود داشته باشید و اگر این تصویر صحیح و منطقی باشد می تواند عامل موثری در صعود قله باشد. به عبارت دیگر دست کم یا دست بالا گرفتن قله هر دو به یک میزان می تواند مشکل آفرین باشد و باید تا حد امکان سعی شود تصورتان از قله و مسیر قبل از برنامه با آنچه که در برنامه مواجه می شوید همخوانی داشته باشد. وقتی در مورد برنامه ام با چند تن از دوستانم صحبت می کردم تلاش می کردند که مرا از صعود منصرف کنند و دلیلشان هم این بود که تا به حال هیچ ایرانی از این مسیر صعود نکرده و این می تواند برای من بسیار خطرناک باشد و احتمال کشته شدن وجود دارد و به عبارتی صعود اورست از مسیر شمالی را بسیار دور از ذهن می دانستند. جستجوی کامل در اینترنت و خواندن گزارش برنامه های متعدد و بازبینی عکس های موجود در سایت ها ی معتبر 3 به قله شناخت کافی نداشتم که دلیل آن هم این بود که تمام کوه نوردان حدود ساعت نه تا ده شب صعود به قله را آغاز می کنند و بیشتر مسیر در شب صعود می شود. با اینکه توانسته بودم چند عکس از این قسمت پیدا کنم اما عکس و گزارش جامع و کاملی در این بخش صعود وجود نداشت و می تواند به شناخت صحیح شما از مسیر و قله کمک شایانی بنماید. من هم در مورد مسیر شمالی اورست همین کار را انجام که می توانستم قبل از عزیمتم مطلب، گزارش و عکس جمع آوری کردم. می توانم بگویم تمام مسیر را به خوبی می شناختم و از مسیر بین کمپ ها اطلاعات خوبی به دست آورده بودم. تنها درمورد شب صعود و مسیر کمپ شخصا باید بگویم که سخت تر از حد انتظار من بود. دلیل اصلی آن هم فنی بودن مسیر و فعالیت سنگین در ارتفاع بالا بود. روز شمار برنامه برای سهولت شما خواننده گرامی و جلوگیری از تکرار و یکنواخت شدن گزارش، روز شمار برنامه را به صورت روزانه و با ذکر نکات مهم توضیح می دهم. ü 24مارس: عزیمت از استرالیا به نپال و مستقر شدن در هتلی در کاتماندو. ü 25مارس: اولین دیدار با سرپرست گروه، آرنولد کاستر در محل هتل. ü 26مارس: خرید وسایل فنی مثل کرامپول، کفش و . . . ü 27مارس: گشت وگذار داخل شهر آلوده کاتماندو. ü 28مارس:گشت وگذار داخل شهر و انتظار برای بازگشایی مرز تبت و خبر تغییر جبهه از شمالی به جنوبی از جانب دو تیم بزرگ بین المللی IMAX وSummit ü 29مارس: گشت وگذار داخل شهر آلوده کاتماندو. ü 30مارس:اولین جلسه رسمی با حضور اکثر افراد تیم و جلسه توجیهی آرنولد در مورد وسایل و تجهیزات. ü 31مارس: پرواز اطراف اورست که البته فاصله خیلی زیاد بود و باز هم بی خبری از تبت و جبهه شمالی! تصمیم به ترک کاتماندو و عزیمت به لوکلاLukla برای هم هوایی بهتر و دوری از آلودگی شهرکاتماندو. ü 1آوریل: پرواز به لوکلا و پیاده روی تا روستایی در ارتفاع 3000 متر در هوایی بسیار تمیز و به دور از آلودگی. ü 2آوریل: ادامه پیاده روی به سمت پارک ملی ساگاراماتاSagarmatha National Park ، ورود به پارک و ادامه پیاده روی به سمت نامچه بازار Namche Bazaar و اقامت شبانه در نامچه بازار به ارتفاع 3400متر. ü 3آوریل: ادامه پیاده روی تا ارتفاع 3800 متر و هتلی به نام Everest View Hotel که گفته می شد جبهه جنوبی اورست از آنجا دیده می شود که البته هوا ابری بود و ما موفق به دیدن اورست نشدیم و بازگشت به نامچه بازار. ü 4آوریل: ادامه پیاده روی تاتنبوچه Tengboche به ارتفاع 3867متر. ü 5آوریل:دیدار لامای محلی و انجام مراسم دعا و حرکت به سمت Pheriche به ارتفاع 4300 متر پس از صرف ناهار. ü 6آوریل: حرکت به سمت توکلا Thukla ( 4750) و ادامه مسیر تا لبوچه Lobuche 5000 متر و کم حوصلگی افراد تیم که ناشی از بی خبری در مورد جبهه شمالی است. در حقیقت لبوچه مکانی برای شب مانی شرپاها و یاک چی های محلی است و مکان مناسبی برای خوابیدن ندارد. ü 7آورین:عارف و آلن از تیم جداشدند و به پایین برگشتند و بقیه تیم هم به سمت گراک شپ Gorakshep5160 متر حرکت کرد چون هنوز از تبت و بازگشایی مرز خبری نیست. با اجازه سرپرست قله کالاپاتار Kala Patthar 5545 متر را صعود کردم چون می دانستم که زیباترین منظره اورست از همین قله دیده می شود و حالا که تا اینجا آمده بودیم حیفم آمد که این منظره را نبینم. البته حدود یک ساعت پس از من گردون و الیزابت هم تصمیم گرفتند برای هم هوایی قله کالاپاتار را صعود کنند و من آنها را در برگشت از قله دیدم. پس از مراجعت به گراشیپ، طبق قرار قبلی تیم زودتر به سمت پایین حرکت کرده بود. در نتیجه سعی کردم سریعاً خود را به آنها برسانم. هوا به شدت مه آلود بود و تا شب نشده می بایست به فریچه می رسیدیم . امروز قرار بود از تبت به ماخبر بدهند ولی باز هم بی خبری کامل و کلافگی افراد تیم. سعی کردم در این مدت تنها باشم چون همه افراد تیم عصبی بودند و کسی حوصله دیگری را نداشت و هرگونه بحثی می توانست مشکل ساز شود. ü 8آوریل: بازگشت به سمت نامچه بازار و شنیدن خبر بازگشاییی مرز تبت که همه اعضای تیم خوشحال می شوند. ü 9آوریل : بازگشت به سمت لوکلا. 10آوریل: پرواز به سمت کاتماندو و استقرار مجدد در هتل. ü 11آوریل: و باز هم انتظار چون امروز تعطیل است. ü 12آوریل: دیدن قسمت های قدیمی قدیمی کاتماندو و بکتاپور. ü 13آوریل: همان داستان های روزهای قبل. بالاخره ساعت شش و سی دقیقه جلسه آخر برگزار می شود و آرنولد می گوید ویزا صادر شده و فردا به سمت مرز حرکت می کنیم. کاملا انگیزه و احساسم را نسبت به قله و صعود از دست داده ام؛ این خبر هیچ احساسی در من برنمی انگیزد و با بی حوصلگی به اتاق بر می گردم و شروع می کنم به بستن وسایل برای فردا که حرکت به سمت مرز تبت است. به دلیل اینکه مسیر جنوبی قله اورست قبلا توسط کوه نوردان ایرانی صعود شده و گزارش کاملی از آن توسط آقای زراعی به رشته تحریر در آمده، در اینجا به کلیات مسیر از لوکلا تا کمپ اصلی جبهه جنوبی قله اورست اشاره مختصری می نمایم. ü 14آوریل: ساعت سه صبح از خواب بیدار می شویم و سریع وسایل را به همراه عارف پایین می بریم. با کمی تآخیر ساعت پنچ صبح به سمت مرز حرکت می کنیم. حتی در این موقع صبح هم همه جا را دود و غبارفرا گرفته و آلودگی شهر بیداد می کند. بالاخره وارد جاده خاکی منتهی به مرز می شویم اما هنوز هوا تاریک است ولی بعضی از چشم ها هنوز برق می زنند و شاید بقیه خواب قله را می بینند. من هم در افکار خودم غرقم.به یاد دوازده سال پیش می افتم که خیلی جوان تر بودم و به همراه دیگر بچه های تیم ملّی در همین جاده عازم صعود به قله های چوآیو و شیشاپانگما بودیم و حالا بعضی از آنها در میان ما نبودند؛ مرحوم خادم وآواز، به خودم قول می دهم اگر پایم به قله رسید به یادشان باشم و جای همه بچه های ایران را هم خالی کنم که دوست داشتند آن بالا باشند. وضعیت جاده منتهی به مرز بهتر که نشده هیچ بدتر هم شده و در بعضی جاها خطرناک است. بالاخره به روستای کداری Kodari که آخرین روستای نپال قبل از مرز هست می رسیم و از روی پل دوستی هم رد می شویم اما به دلیل مسائل امنیتی که دولت چین وضع کرده حق عکاسی از پل و مناظر اطراف را نداریم. در آن پل، پلیس مرزی چین مدارک و گذرنامه های ما را بررسی می کند واز آن هم به خیر وخوشی رد می شویم و فرد رابط از طرف Mountaineering TMA Association Tibet به استقبال ما می آید. زمان به اندازه کافی داریم که از زانگمو Zhangmu به ارتفاع 2300 متر هم عبور کنیم و شب را در نیالام Nyalam به ارتفاع 3800 متر بخوابیم اما فرد رابط می گوید جاده بسته است و باید شب را در زانگمو بخوابیم. لازم به ذکر است که به دلیل مرزی بودن روستای زانگمو، این روستا مرتبا شاهد تردد جهانگردان از نقاط مختلف دنیا می باشد. به همین دلیل این روستا در سال های اخیر پیشرفت چشمگیری کرده و امکانات مختلفی را برای توریست ها مهیا کرده اند از جمله دسترسی به اینترنت و تلفن بین المللی، هتل های لوکس و مجلل، رستوران ها و کلوپ های شبانه به سبک غربی. ü 15آوریل: عبور از روستای نیالام و گردنه معروف تونگ لا Tong la به ارتفاع 5120 متر که مرتفع ترین جاده دنیا هم محسوب می شود و حرکت به سمت روستای تینگری Tingri به ارتفاع 4390 متر. با اینکه وضعیت جاده بسیار بهتر شده است و روستای زانگمو شاهد پیشرفت های قابل ملاحظه ای بوده، اما روستای تینگری همچنان به همان اندازه گذشته آلوده و کثیف است و به عنوان جایی برای هم هوایی اولیه توصیه نمی شود. در عوض روستایی به نام شیگار shegar وجود دارد که عارف و چند تن دیگر از نفرات تیم چند روزی را در میان برنامه برای استراحت و تجدید قوا در آنجا گذراندند و از کیفیت غذا ها و پاکیزگی شهر و محل استراحتشان بسیار راضی بودند. به علت ارتفاع بسیار بالای منطقه تبت، هوای این ناحیه معمولا بسیار سرد و خشک همراه با خاک و گرد و غبار است و اگر از ماسک های پارچه ای استفاده نشود، گلو به سرعت خشک شده و باعث زخم شدن گلو بر اثر سرفه های شدید و متعدد می شود. این ماسک ها را می توانید در کاتماندو به راحتی تهیه کنید. کمپ اصلی ( - BC Base Camp ) کمپ اصلی 5200 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و در یک منطقه بسیار وسیع بین دو کوه واقع شده است. به طوری که فکر می کنم حتی دولت چین می تواند یک فرودگاه کوچک در اینجا بسازد که البته دولت چین با هر گونه ساخت و ساز و پیشرفت این بخش از خاکش به شدت مخالف است. کمپ اصلی را قله هایی نسبتا مرتفع در اطراف محصور کرده اند اما جبهه شمالی اورست هم چنان در دور دست خودنمایی می کند. بالاخره کار نصب همه چادر ها به اتمام می رسد و به چادر غذاخوری می رویم تا اولین غذای کمپ اصلی را بخوریم. ü 18آوریل: به توصیه سرپرست در روزهای نخست سعی می کنیم فعالیت سنگینی انجام ندهیم. و چون کمپ اصلی هم توسط قله های مرتفع احاطه شده، آفتاب دیرتر از زمان معمول و حدود ساعت ده صبح به کمپ و چادرها می تابد. پس از صرف صبحانه قرار می گذاریم به همراه پف، آلن و عارف یک راه پیمایی کوتاه در مسیر کمپ میانی Interim Base Camp IBC داشته باشیم این کار حدود دو ساعت طول می کشد، برای ناهار به کمپ بازمی گردیم. بقیه افراد تیم برای دیدن یک معبد بسیار قدیمی در نزدیکی کمپ به همرا سرپرست رفته اند. بعد از صرف ناهار به آماده کردن و جمع و جور کردن وسایل داخل چادر می پردازیم. امسال تیم های زیادی برنامه ریزی کرده بودند تا قله اورست را از مسیر شمالی صعود کنند اما به دلیل همان مشکلاتی که دولت چین برای اکثر تیم ها به وجود آورد وتآخیر زیادی که در صدور ویزای تیم ها صورت گرفته اغلب تیم های اصلی مثل IMAX و Summit از صعود از این مسیر منصرف شده و جبهه جنوبی را انتخاب کردند. در نتیجه 3 تیم بزرگ چینی با حدود مجموعا 60 نفر صعود کننده به عنوان بزرگترین تیم های منطقه قلمداد می شدند و اکثر تیم ها از جمله تیم ما سعی می کردند با چند روز فاصله پشت سر این تیم حرکت کنند. با توجه به تعداد نفرات تیم های چینی، تدارکات بسیار وسیعی برای این 3 تیم در نظر گرفته شده بود به طوری که تعداد زیادی از چادرهای کمپ اصلی به این تیم ها اختصاص داشتند و حتی چادرهای خاصی هم جهت تفریح با خود آورده بودند مثل چادر سینما یا چادر اینترنت برای ارتباط با دنیای خارج. تیم های دیگر حاضر در منطقه از کشور های ژاپن، کرواسی ، فرانسه و کانادا و یک تیم بین المللی از شرکت مونت روزا بودند. ü 19 آوریل: امروز هم روز استراحت و استحمام است چون فردا به سمت بالا حرکت می کنیم و احتمالا یک هفته ای از استحمام و نظافت خبری نیست. بعداز ظهر هم به جمع کردن کوله و گشت و گذار در اطراف کمپ می گذرد. ü 20آوریل: ساعت هفت صبحانه خورده و آماده حرکت به سمت IBC می شویم. پس از 3 ساعت راهپیمایی من و عارف و آلن وبف از بقیه جلو می افتیم اما برای ناهار توقف می کنیم تا بقیه اعضای تیم هم برسند و ناهار را با هم بخوریم. مسیر حرکت از کمپ های BC به سمت IBC و پس از آن به سمت ABC از حاشیه یخچال رانگبوک شرقی East Rongbuk Glacier و در جهت شمالی-جنوبی می باشد. کل این مسیر از کمپ اصلی تا کمپ پیشرفته حدود 22 کیلومتر مسافت دارد و به دلیل بعد مسافت و برای هم هوایی بهتر اکثر تیم ها این مسیر را در دو مرحله طی می کنند و یک شب را در IBC می گذارنند. در این قسمت از مسیر به کفش ارتفاع نیازی نیست و می توان با کفش پیاده روی مناسب و ساقدار مسیر را تا ABC بدون مشکل طی نمود. بالاخره تا ساعت شش و سی دقیقه تمام افراد تیم به IBC به ارتفاع 5700 متر رسیدند. شام نسبتا مفصلی خورده و خوابیدیم. کمپ اصلی میانی ( Interim Base Camp –IBC_ ) کمپ میانی در ارتفاع 5700 متر و بر روی مورن های یخچال رانگبوک شرقی و در کنار یک شیب سنگی – خاکی واقع شده و جای چادرها زیاد مناسب نیستند. اما برای یک شب مانی و هم هوایی اولیه بسیار خوب است. البته در دفعات بعد من و عارف با اجازه سرپرست این کمپ را از مسیر حذف کرده و مسیر کمپ اصلی به کمپ پیشرفته را یک روزه صعود می کردیم. ü 21آوریل: امروز در IBCاستراحت کردیم تا هم هوایی بهتر انجام شود و فقط به مدت یک الی دو ساعت درمسیرABC پیاده روی کردیم و به کمپ بازگشتیم. از نکات بارز این قسمت از مسیر بادهای بسیار شدیدی است که در طول روز بر روی یخچال ها می وزد اما محل IBC از این بادها در امان است. ü 22 آوریل: بلافاصله پس از صبحانه به سمت ABC به راه می افتیم. چون برای اولین بار است که به طور جدی درحال ارتفاع گرفتن هستیم بسیار آهسته صعود می کنیم و پس از سه ساعت پیاده روی بر روی مورن ها به مکان نسبتا وسیعی در کنار برج های یخی می رسیم که محل مناسبی برای صرف ناهار است. منتظر می شویم تا بقیه اعضای تیم هم برسند و با هم ناهار می خوریم. ممکن است که بتوانیم سریع تر حرکت کنیم و از بقیه اعضای تیم زودتر به ABC برسیم اما فکر می کنم بهتر باشد حس همبستگی و هم تیم بودن را در تیم جا بیندازیم. در ساعت چهار و سی دقیقه به ABC به ارتفاع 6400 متر می رسیم. مسیر BC به ABC در اکثر قسمت ها شیب ملایمی دارد و در بالاتر از IBC تاABC مسیر حرکت بر روی مورن ها و در کنار برج های یخی سر به فلک کشیده ای می باشد که گاهی باید دقیقا از کنار آنها رد شویم و در هوای احتمال ریزش این برج ها وجود دارد، باید بسیار با احتیاط و در سکوت کامل از کنار آنها رد شد. کمپ اصلی پیشرفته Base Camp-ABC Advance ABC در ارتفاع 6400 متر و در زیر دیواره های قله چانگسته Changtse Mointainو در سمت شمال غربی یخچال رانگبوک شرقی قرار دارد. تیم ما جزو اولین تیم هایی بود که به ABCرسید و تنها تیم چین در ABC مستقر شده بود. اما در طی روزهای بعد بر تعداد چادرها و تیم ها افزوده شد و کمپ را با چادرهای رنگارنگ به دهکده زیبایی تبدیل کرد. ü 23آوریل: امروز اولین روز حضورمان در ABC است و خوشبختانه سرحال هستیم و صبحانه مفصلی می خوریم. پس از صرف صبحانه آرنولد از من و عارف می خواهد که پس از صرف نهار با وسایل فنی یخ نوردی آماده باشیم تا برای کارگاه زدن و ثابت گذاری طناب به او کمک کنیم. ظاهرا قرار است فردا تمرین یخ نوردی در اطراف کمپ و بر روی یخچال رانگبوک داشته باشیم؛ زیرا در بین افراد تیم هستند کسانی که یخ نوردی نکرده اند و طرز صعود یا فرود با کرامپون را نمی دانند و به طورکلی با اصول اولیه ییخ نوردی کمتر آشنا هستند. البته این مساله برای من بسیار عجیب بود که چطور می شود شخصی تجربه یخ نوردی و کار با تجهیزات فنی بر روی یخ را نداشته باشد و در فکر صعود اورست باشد. باید بگویم که تبحر و تجربه افراد تیم ما در بحث یخ نوردی محدوده بسیار وسیعی را شامل می شد. حدود ساعت سه آرنولد، عارف و من برای کارگاه زدن و ثابت گذاری طناب به روی یخچال رفتیم و پس از فیکس کردن طناب ها و یک طول صعود و فرود بر روی طناب ثابت حدود ساعت شش برای صرف شام به کمپ بازگشتیم. ü 24آوریل: امروز مراسم پوجا Puja Ceremony برگزار می شود. در این جشن سنتی – مذهبی سرپرست تیم ما در کنار لامای بودایی ( که یکی از شرپاها است ) می نشیند و همگی برای سلامتی نفذات تیم، موفقیت تیم و دوری از گزند شیطان کوهستان دعا می خوانند. از نظر شرپاهای ارتفاع این مراسم بسیار مهم است و تا زمانی که این مراسم برگزار نشودآنها صعود خود را آغاز نمی کنند. این جشن با برپای پرچم های دعا آغاز می شود و با سوزاندن گیاهان خاص سنتی، پاشیدن آرد برنج به هوا و پذیرایی از افراد با انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها پایان می یابد. پس از ناهار همگی با وسایل فنی کامل به سمت کارگاهی که دیروز زدیم می رویم تا کمی تمرین یخ نوردی کنیم و حدود ساعت پنج هم برای صرف شام به محل کمپ باز می گردیم. ü 25آوریل:امروز قرار است برای اولین بار تا هر کجا که می توانیم بالا برویم. حدود یک ساعت طول می کشد تا از میان چادر های تیم های مختلف حاضر در کمپ عبور کنیم. مسیر حرکت بر روی مورن ها بوده و راه رفتن با کفش های ارتفاع کمی مشکل است. کمی بالاتر از چادرها به یک ایستگاه مخابراتی می رسیم که به نظر می آید دولت چین سال گذشته برای پوشش خبری مشعل المپیک در اینجا نصب کرده است. در سمت راست مسیر دیواره های قله چانگسته و در سمت چپ هم یخچال وسیع رانگبوک شرقی قرار دارد. هر از چند گاهی صدای ریزش سنگ از بالا به گوش می رسد کمی وحشتناک و رعب انگیز است چون جای فراری وجود ندارد. پس از حدود یک ساعت راه پیمایی بر روی مورنها به مکانی موسوم به محل کرامپونCrampon Point به ارتفا متر می رسیم. ( در حقیقت اینجا مکان امن و مناسبی است که کوه نوردانی که از کمپ های بالا می آیند کرامپون ها و دیگر تجهیزات فنی خود مانند صندلی، کارابین و یومار ها را زیر سنگ یا داخل بشکه هایی که هر تیم به طور جداگانه به اینجا آورده می گذارند و عازم ABC می شوند. به این ترتیب دیگر نیازی نیست که با کرامپون ها بر روی مسیر سنگی حرکت کنند.) پس از استراحت کوتاهی در این محل و گرفتن چند عکس برای شام و استراحت به کمپ بازمی گردیم. یخچال رانگبوک شرقی آغاز می شودو تا ابتدای دیواره یخی ادامه می یابد. این مسیر کاملا یخی و بسیار وسیع است به طوری که در هوای طوفانی احتمال گم کردن مسیر بسیار زیاد است به همین دلیل در طول مسیر از پرچم های راهنما استفاده شده است تا افرادی هم که به طور انفرادی در بین ABC و کمپ در تردد هستند مسیر را گم نکنند. حدود ساعت چهار من و عارف و شرپای عارف به کمپ می رسیم و شرپای عارف با بی سیم با آرنولد تماس می گیرد تا بدانیم چه مدت فرصت داریم تا در کمپ استراحت کنیم. پس از حدود نیم ساعت استراحت به سمت ABC راه می افتیم. کمپ 1 North Col 7100 متر کمپ 1 بر روی گردنه ای به ارتفاع 7100متر ( در بعضی مراجع 7200متر عنوان شده است) و در کنار دیواره ای یخی و بر روی بخشی از یک نقاب بسیار بزرگ واقع شده است. این دیواره یخی از یک نقاب بسیار بزرگ واقع شده است. این دیواره یخی مانع بسیار مناسبی در برابر بادهای سهمگینی است که از سمت غرب به سمت کمپ 1 می وزد در نتیجه کمپ 1 به لطف این دیواره به مکانی مناسب و بدون باد مبدل شده است. این گردنه از یک سو به قله چانگسته و از سوی دیگر به یال منتهی به کمپ 2 ختم می شود. پس از کمی استراحت به سمت ABC حرکت می کنیم و در ساعت شش به ابتدای طناب های ثابت و ساعت هفت و سی دقیقه به ABC می رسیم. ü 27آوریل: امروز به سمت BC می رویم تا هم تجدید قوایی بکنیم و هم بهتر هم هوا شویم. پس از تمییز کردن چادر و بسته بندی وسایل با کوله های سبک در ساعت یک عازم پایین می شویم و حدود چهار و سی دقیقه به IBC و ساعت هشت شب به BC می رسیم. برای این برنامه بهتر است از دو کیسه خواب استفاده شود یکی در کمپ اصلی باشد و دیگری در کمپ پیشرفته، در این صورت برای استراحت های چند روزه در BC و صورت برای استراحت های چند روزه در BC و هم هوایی به حمل کیسه خواب نیازی نیست. ü 28آوریل: روز استراحت و استحمام و شستن لباس ها در BC می باشد. آلن با یک جعبه بزرگ میوه از پایین می آید. میوه تازه در آن شرایط بسیار می چسبد. ü 29آوریل: مانند روز قبل به تمییز کردن لباس ها و آماده کردن وسایل می گذرد. فردا قرار است صبح زود به سمت IBC حرکت کنیم. البته اگر سرپرست صلاح بداند، من و عارف تصمیم داریم که مستقیما به ABC برویم و بقیه اعضای تیم شب را در IBC می مانند. ü 30آوریل: ساعت پنچ و سی دقیقه از خواب بیدار می شویم و چون هنوز هوا تاریک و خیلی سرد است تا شش و چهل دقیقه منتظر شده و سپس به سمت بالا حرکت می کنیم . حدود ساعت هفت هوا روشن شده و آفتاب به نوک قله تابیده و منظره زیبایی خلق کرده است. تا ساعت نه که اولین اشعه های آفتاب به ما می تابد بدون توقف و البته آهسته صعود می کنیم. کمی استراحت می کنیم و تنقلات می خوریم و به صعود ادامه می دهیم . ساعت یازده و سی دقیقه به IBC می رسیم. مجددا یک ساعتی استراحت می کنیم و چون هر دو نگران زمان هستیم ساعت دوازده و سی دقیقه از IBC به سمتABC راه می افتیم. در طول مسیر مرتبا به افراد و گروه های مختلف بر می خوریم و سعی می کنیم تا آنجا که امکان دارد در مورد مسیر و ثابت گذاری کمپ های بالا اطلاعات کسب کنیم. ساعت شش بعد از ظهر به ABC می رسیم که آشپز گروه از حضور ما کاملا تعجب می کند چون انتظار داشت ما را فردا ببیند. به هر حال چیزی می خوریم و برای یک استراحت طولانی به درون کیسه خواب ها می رویم. ü می: امروز برای من و عارف روز استراحت و برای بقیه افراد تیم روز صعود از IBC تا ABC می باشد. شرپاهای تیم ما در طول اقامت ما در BC، 14 تخته چادر، 14 عدد کپسول گاز EO Gas و 42 عدد کپسول اکسیژن را به کمپ 1 منتقل کرده اند اما کمپ 1 هنوز برقرار نشده و فقط این تدارکات برای استفاده در روزهای آتی در داخل یک چادر در کمپ 1 انبار شده اند. ü 2می: به جز من و عارف بقیه تیم امروز استراحت می کنند و آرنولد هم به ما اجازه می دهد تا کمپ 1 صعود کنیم و کمی در امر بارگذاری کمک کنیم. در ضمن روز کاری شرپاها هم هست اما قدرت بدنی و سرعت عمل شان اصلا با ما قابل مقایسه نیست. پس از صرف صبحانه من و عارف زودتر راه می افتیم و در محل کرامپون منتظر شرپاها می شویم تا با هم کمپ 1 صعود کنیم با اینکه از محل کرامپون با شرپاها صعود را آغاز می کنیم در طول دوم مسیر بر روی دیواره یخی هستم که اولین شرپا در برگشت به من می رسد و می گوید که بارگذاری در کمپ 1 را انجام داده و عازم ABC است. باورم نمی شود یعنی به این سرعت؟! و تعجب می کنم که با چه سرعت سرعت و قدرتی صعود می کنند. بالاخره حدود ساعت دو و ده دقیقه به همراه عارف و شرپایش به کمپ 1 می رسیم و طی تماس کوتاهی با آرنولد به او می کویم که پس از استراحت کوتاهی به سمت پایین حرکت می کنیم. ساعت سه و سی دقیقه به ابتدای طناب ثابت های ثابت و ساعت پنج به چادرها در ABC می رسیم. ü 3 می: فکر می کردم نفرات تیم امروز به سمت کمپ 1 می روند. اما انگار که خبری نیست و همه داخل چادرهای شان هستند. بعد از صبحانه مجددا خوابیدم. تا اینجای کار فقط من و عارف دو بار کمپ 1 را لمس کرده ایم و بدنم به راحتی با شرایط ارتفاع کنار آمده. راب وبف هم هر کدام یک بار و بقیه اعضای تیم هنوز کمپ 1 را ندیده اند؛ اگر چه اکثرا تا نزدیکی آن صعود کرده اند. هوا هم ابری است و بعد از ظهر بارش ظهر بارش برف آغاز می شود و اگر همین طور ادامه یابد احتمال بهمن روی مسیر یخی زیر کمپ 1 وجود دارد. ü 4 می :پس از صرف صبحانه و هوایی بسیار گرم و آفتابی عازم کمپ 1 می شویم. در مسیر بین ABC تا کمپ 1 فقط یک جا از نردبان بر روی شکاف استفاده شده است. سعی می کنم بدون اینکه خم بشوم و با استفاده از طناب ثابت از آن رد شوم که موفق می شوم و عارف هم در حال فیلم برداری از من است. با خودم می گویم عجب فیلم خوبی شد که بدون اینکه تعادلم به هم بخورد از روی نردبان رد شدم. در همین هنگام کلنگم که بر پشت کوله ام بسته شده به طناب ثابت گیر می کند و به راحتی هم آزاد نمی شود. خلاصه آن قدر اذیتم می کند که مجبور می شوم در همان حال کوله را از پشتم بردارم تا بتوانم طناب را آزاد کنم و هر چه اول فیلم را خوب شروع کرده بودم انتهای فیلم را خراب می کنم البته تجربه جالبی می شود که هم زود قضاوت نکنم وهم زیاد به خودم مغرور نشوم. بلافاصله داخل چادرهایی می شویم که روز قبل شرپاها برپا کرده اند و شروع می کنیم به برف آب کردن و تهیه آب و سوپ. چون هم من و هم عارف به شدت تشنه هستیم و باید تا می توانیم آب و مایعات بنوشیم. برنامه فردا صعود تا کمپ 2 هست و هر چه روزها می گذرند برنامه جدی تر می شود و مساله هم هوایی همه تر. ü 5 می: ساعت هشت بیدار می شوم، کمی تنقلات می خورم و سریع حاضر می شوم چون می دانم امروز روز وقت تلف کردن نیست و باید وضعیت بدنی خودم را در ارتفاع بالا تست کنم و هر چه می توانم به ارتفاع بالاتر صعود کنم. هوا بسیار عالی است در ساعت نه و سی دقیقه صعودمان را به سمت کمپ دو آغاز می کنیم. قبل از حرکت از عارف می خواهم که عکسی از من با پس زمینه قله و مسیر بگیرد که مسیر را به خوبی نشان بدهد چون هوا کاملاً صاف است و کمپ 2 به خوبی دیده می شود. تا ساعت یازده و سی دقیقه من و عارف با هم صعود می کنیم. وزش باد شدید است. و عارف تصمیم به بازگشت می گیرد. بقیه نفرات تیم هم جلوتر یا عقب تر در حال صعود هستند. با اینکه آسمان کاملاً آفتابی است اما هوا بسیار سرد است و باد همه را غافلگیر کرده، به طوری که وقتی برای چند لحظه می ایستم تا فیلم برداری کنم؛ کلاه لباس پرم از سرم می افتد حس می کنم که بینی ام در حال سرما زدگی است. در سمت غرب قله های بسیار زیبایی مثل چوآیو، پوموری، چانگتسه و گیاچونگ کانگ خودنمایی می کنند. سریعاً دوربینم را از جیبم بیرون می آورم، عکسی می گیرم و در حالی که دستم هم سرد شده مجدداً آن را در جیب داخلی لباسم می گذارم تا باطری آن بیش از این سرد نشود. هرچه بالاتر می روم شیب تندتر می شود. 2-3 طول مانده به انتهای شیب در کنار یک کارگاه می نشینم. از دور بعضی از بچه ها را در پایین تشخیص می دهم که البته تعدادشان کم شده اما راب و هروه در حال صعود هستند. به نظرم می رسد که چند نفر از بچه ها از بین مسیر برگشته اند هوا به شدت سرد است و باد هم لحظه ای آرام نمی گیرد، اگر آهسته حرکت کنیم مطمئناً بدنمان سرد می شود. همان طور آرنولد هم گفته بود مسیر بین کمپ 1 به 2 بسیار نفس گیر و طولانی است در حالی که وقتی از کمپ 1 به مسیر نگاه می کنیم شیب مسیر به خصوص زیر کمپ 2 مشخص نمی شود. به هر حال سعی می کنم تا انتهای شیب برفی صعود کنم با اینکه حس می کنم به خودم فشار می آورم ولی سعی می کنم که شیب برفی را تمام کنم. ساعت دو و سی دقیقه به انتهای شیب برفی می رسم. در اینجا دو تن از شرپاهای تیم های دیگر را می بینم که پشت سنگی از شدت باد پناه گرفته اند آنها به من توصیه می کنند که با هم به پایین برگردیم. قبول می کنم و همراهشان عازم کمپ 1 می شوم. در بین مسیر متوجه می شوم که همه بچه ها بازگشته اند زیرا سرما و باد تقریباً غیر قابل تحمل بود. حدود ساعت هفت به کمپ 1 می رسم درحالی که بسیار خسته ام اما بسیار راضی از اینکه توانستم تا انتهای شیب را صعود کنم و بدنم با شرایط ارتفاع بالا کاملاً سازگار شده است. سوپی درست می کنم و به سرعت می خورم و داخل کیسه خوابم می روم تا با آرامش و رضایت خاطر از صعود امروز و امیدوارتر به صعود قله به خواب روم. ü 6 می: ساعت هشت بیدار می شویم، صبحانه مختصری می خوریم و تا ساعت ده مشغول بستن وسایل و آماده کردن کوله پشتی می شویم تا هر چه سریع تر به سمت پایین حرکت کنیم. هوا بسیار گرم است و در اثر صعود روز گذشته بدنم به شدت دچار کم آبی شده است. به سختی به سمت پایین حرکت می کنم و از جایی که طناب ثابت ها تمام می شود تا نزدیک محل کرامپون چند جا می ایستم و برف می خورم با اینکه می دانم کار اشتباهی انجام می دهم و می تواند باعث گلودرد و حتی زخم شدن گلویم بشود. بالاخره به ABC می رسم. بقیه بچه ها هم رسیده اند، با هم شام مفصلی همراه با چای و مایعات گرم می خوریم و من برای استراحت به چادر می روم. ü 7 می: پس از صرف صبحانه ساعت یازده و سی دقیقه به سمت BC حرکت می کنیم. این آخرین استراحت ما در کمپ اصلی قبل از صعود به قله می باشد. حدود ساعت سه به IBC و ساعت هفت هم به BC حرکت می رسیم. 3 نفر عضو جدید به تیم پیوسته اند که البته به مقصد کمپ می باشد و از آن بالاتر نخواهند رفت. به خاطر هم هوایی مناسب با اشتهای فراوان شام مفصلی می خورم و برای استراحت به چادر می روم. ü 8 می: استراحت، استحمام و شستن لباس ها کارهای اصلی امروز در کمپ اصلی بودند. ü 9 می: پس از صبحانه آلن، عارف، گوردون و الیزابت به شهری به نام شیگار رفتند تا در شرایط مناسب تری استراحت کنند. ساعت یازده با راب و بف برای بازدید یکی از معابد نزدیک کمپ اصلی عازم پایین می شویم. سپس سری به یک بازارچه کوچک محلی می زنیم که برای بازدید توریست ها ساخته شده است و درست قبل از کمپ اصلی قرار دارد و انواع و اقسام صنایع دستی مردم محلی در آن دیده می شود. برای نهار به کمپ باز می گردیم و بعدازظهر هم به صحبت پیرامون قله و تجارب هر کس در صعودهای قبلی و از این دست مسائل می گذرد. با اینکه محدوده سنی تیم ما نسبتاً وسیع است و ریچارد با 64 سال سن و من با 33 سال سن مسن ترین و جوان ترین افراد تیم هستیم اما همگی به خوبی با هم اخت و صمیمی شده ایم. ü 10می: برای اینکه بدنم از آن حالت سرحالی و آمادگی خارج نشود و به اصطلاح به خواب نرود تصمیم گرفتم پس از صبحانه به یکی از قله های اطراف کمپ صعود کنم. کمی تنقلات و نوشیدنی برداشتم و ساعت ده و چهل دقیقه حرکت کردم. آن هم زمانی که جبهه شمالی اورست در بالا دست نظاره گر من بود. پس از سه ساعت کوه نوردی به مکان مناسبی برای عکاسی رسیدم و چون باد هم شدید شده بود به سرعت چند عکس گرفته و به سمت چادرها راهی شدم. استراحت پس از نهار و گپ زدن با بقیه بچه ها تا زمان شام تمام بعدازظهر را پر کرد. ü 11 می: سه نفری که به تازگی به ما پیوسته بودند عازم IBC شدند اما چون هوا به شدت ابری و بارش هم شروع شده بود آرنولد با بی سیم به آنها خبر داد که هر جا هستند برگردند. خبر رسیده که به دلیل وضعیت بد جوری بعضی از تیم های مستقر در چوآیو منطقه را ترک کرده اند اما آرنولد امیدوار است که ظرف چند روز آینده هوا بهتر شود. ü 12 می: امروز هم هوای خراب و بارش مداوم ادامه دارد به طوری که حتی آرنولد هم از این میزان بارش برف در کمپ اصلی متعجب شده است. همگی نگران هستند که مبادا بارش در کمپ های بالا متوقف نشود و صعود نهایی کنسل شود. آخر شب بچه هایی که به شیگار رفته اند برگشته و شرایط آنجا را از نظر محل اقامت و کیفیت غذاها عالی توصیف می کنند. ü 13 می: با هوای آفتابی از خواب بیدار می شویم. تیم 3 نفره کمپ 1 عازم بالا هستند. یاک ها هم آمده اند تا بارگیری کنند و کمی مواد غذایی و سوخت به بالا منتقل نمایند. زنراتور خراب شد و شب در داخل چادر غذاخوری از شمع استفاده کردیم. فردا قرار است من و عارف مجددا به سمت ABC حرکت کنیم و آخرین شب را قبل از صعود نهایی به قله در ABC سپری کنیم. امیدواریم که دفعه بعد که در ABC خواهیم بود شاد و مسرور از صعود قله باشیم. ü 14 می: ساعت شش و سی دقیقه به سمت بالا حرکت می کنیم و بدون توقف تا ساعت نه و سی دقیقه صعود می کنیم و پس از کمی استراحت در ساعت ده و سی دقیقه به IBC می رسیم و مجددا پس از استراحت کوتاهی به سمت ABC حرکت می کنیم و در ساعت چهار و چهار دقیقه به ABC می رسیم. در آنجا متوجه می شویم که آلن هم با فاصله ای حدود یک ساعت پشت سر ما در حال صعود بوده است. کمی راجع به صعود صحبت می کنیم، بعد هم شام و خواب. ü 15 می: استراحت در ABC تا بقیه بچه ها هم به ما پیوسته و تیم های صعود مشخص شود. زیرا آرونولد معتقد است چون جای چادر مناسب و چادر به تعداد کافی در کمپ های 2 و 3 نداریم، تیم باید به 2 بخش تقسیم شود. نفرات تیم 1 و 2 هم بر اساس سرعت نفرات مشخص شده است. به طوری که تیم 1 شامل نفرات با سرعت بالاتر و تیم 2 شامل افراد با سرعت پایین تر است. ü 16 می: امروز هم استراحت می کنیم و سعی می کنیم تا حد امکان انرژی برای روزهای آینده ذخیره کنیم. در بعدازظهر نحوه کار با ماسک های اکسیژن، تعویض کپسول های اکسیژن و کار با رگلاتور توسط آرنولد به افراد تیم آموزش داده می شود. در حین شام هم یکی از کوه نوردان تیم فرانسه به چادر غذاخوری آمده تا در مورد نحوه صعودشان و در خواست همکاری از بچه های تیم، با ما صحبت کند. این تیم قرار است همزمان با تیم ما صعود کند به عبارت دیگر در همان روزهایی که تیم ما از ABC به کمپ های بالاتر و قله صعود می کند این تیم همزمان صعود خود را در همان روزها انجام میدهد. تیم فرانسه قرار است که بدون بهره گیری از کپسول اکسیژن قله را صعود کند. در خواست شان از ما این بود که در طول مسیر چنانچه پشت سر ما قرار گرفتند به آنها اجازه دهیم از ما رد شوند و سریع تر صعود کنند. در خواست آنها منطقی بود زیرا برای کسانی که بدون اکسیژن صعود می کنند زمان مهم ترین عامل می باشد و از دست دادن آن نه تنها می تواند به قیمت از دست دادن صعود قله بلکه باعث آسیب دیدن فرد نیز بشود زیرا فرد صعودکننده مدت زمان بیشتری در ارتفاع بالا بسر برده و سیستم عصبی مغز و کارکرد آن مختل می شود که در نهایت می تواند باعث بروز خطرات جدی برای شخص شود. (در این مورد به تفصیل در بخش نکات پزشکی توضیح داده ام.) تیم 1 و 2 توسط آرنولد مشخص می شود. من و عارف هر دو در تیم 1 هستیم و باید فردا برای صعود نهایی عازم کمپ 1 شویم. ü 17 می: بالاخره انتظارها تمام شد و تیم 1 پس از صرف صبحانه و کمی دیر عازم کمپ 1 می شود. از اینجا تا قله یک شرپای ارتفاع به ازاء هر نفر که شرپای خصوصی ندارد نفر را همراهی می کند. تیم 1 شامل راب، هروه، عارف، آلن، بف و من است که از این میان راب و من شرپای خصوصی نداریم. آرنولد 2 تن از شرپاهای تیم را همراه ما به بالا می فرستد و بقیه افراد تیم هم شرپای خصوصی دارند. تیم 1 آخرین عکس دسته جمعی را در کنار چادر غذاخوری می گیرد و همگی آماده می شویم تا صعود خود به سمت کمپ 1 و نهایتاً قله را آغاز کنیم. دلهره عجیبی دارم و از اینکه نمی دانم همه تلاش هایم به چه نتیجه ای ختم می شود نگران هستم. به سمت کمپ 1 راه می افتیم و حدود ساعت پنج بعدازظهر به کمپ 1 می رسیم. هوا عالی است و تیم فرانسوی زودتر از ما به اینجا رسیده است. در کمپ 1 خبردار می شویم که اولین گروه از نفرات تیم چین امروز قله را صعود کرده اند و در حال بازگشت به پایین هستند و حتی بعضی هایشان بسیار دیر وقت و خسته به کمپ 1 می رسند. من و عارف و راب داخل یک چادر هستیم و سعی می کنیم تا آنجا که امکان دارد غذا بخوریم و مایعات گرم بنوشیم تا در روزهای بعد بدن مان با کمبود انرژی مواجه نشود. 18 می: صبح زود و پس از صرف یک صبحانه سبک راهی کمپ 2 می شویم. چون مسیررا قبلاً یک بار صعود کرده ام تا حد زیادی به سختی مسیر در قسمت انتهایی و زیر کمپ 2 واقفم. به عارف هم پیشنهاد می کنم قسمت های آخر را آهسته تر صعود کنیم تا کمتر انرژی از دست بدهیم. شرپاهای مان زودتر از ما به کمپ 2 می رسند و چادری را برای مان مهیا می کنند. آلن و هروه و راب هم رسیده اند اما از بف خبری نیست. از شرپای مان در مورد او سؤال می کنم و در عین ناباوری می شنوم که بف از صعود منصرف شده و به کمپ اصلی بازگشته تا با اولین ماشین به کاتماندو رفته و به کشورش مراجعت نماید. خشکم می زند و فکر می کنم با من شوخی می کنند. اما نبودن شرپایش داستم که آنها با هم به ABC برگشته اند. سعی می کنم دیگر به این مساله فکر نکنم و ذهنم را معطوف به صعود کنم. آرنولد گفته بود که بهتر است نفرات از کمپ 1 به بعد از ماسک اکسیژن استفاده کنند که همه هم همین کار را می کنند اما من نمی توانم از این ماسک ها استفاده کنم. چون بیشتر باعث تنگی نفسم می شود. پس از هر چند دقیقه تنفس، بخار دهانم در آن به شکل آب جمع می شود و شرایط نامطلوبی همراه با بوی بد ایجاد می کند. بنابراین کل ماسک و رگلاتور را جمع می کنم و داخل کوله ام می گذارم
برگرفته از : http://datakooh.blogfa.com/ | ||
دونا : زيرپل سيدخندان - نبش شقاقي - ساختمان 1000 - بلوك2 - واحد2