شاخص موفقیت
میانگین ایرانیها تقریبا در مورد هم چیز و هم کس اظهار نظر میکنند؛ بعضاً با قاطعیت.
عبارات من نمیدانم، من اطلاع ندارم، من به اندازه کافی اطلاع ندارم، من مطمئن نیستم، من باید سئوال کنم، من باید فکر کنم، من شک دارم، من در این باره مطالعه نکردهام، من این شخص را فقط یک بار دیدهام و نمیتوانم در مورد او قضاوت کنم، من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم، اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم، فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر میدهم، هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست ...
و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم میشود. چقدر زندگی ما اخلاقیتر میشود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصیتر میشود .......
انسان آگاه همواره به دنبال استقرار در وضعیت متعادل و پایدار
از خداییم و به سوی او می رویم
مراسم تشیع پیکر دوست معنوی مان علی مهدوی پور
92-4-3 صبح دوشنبه ساعت 8.30 از :
خیابان شریعتی، خیابان ظفر (دستگردی)،خیابان گوی آبادی تقاطع آرش است.
اتوبوس از این مکان به سمت بهشت زهرا قطعه 205 حرکت می کند.
لطفا هزینه گل را به صندوق محک تقدیم بفرمایید.
این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
کلو هاجیماتئو

در سال ۱۹۸۷ میلادی، نوجوانی از آلمان غربی با عبور از سیستم دفاع هوایی شوروی و فرود آوردن هواپیمای سسنای خود در میدان سرخ مسکو جهان را شگفتزده کرد.
او بیش از یک سال زندانی شد، اما با گذشت نزدیک به یک ربع قرن، از کارش پشیمان نیست.
با هم كه بودیم، تنها كه میشدیم، شروع میكردیم. با هم میرفتیم. با هم میآمدیم. اولش آهسته میرفتیم؛ میرفتیم و میرفتیم. میرفتیم و میآمدیم. میآمدیم و میرفتیم. او میرفت و من میآمدم. من میرفتم و او میآمد. با هم میایستادیم. با هم راه میافتادیم. سرعتمان را زیاد میكردیم، یا آهستهتر میرفتیم. با خنده میرفتیم، در سكوت میآمدیم. در سكوت میرفتیم، با خنده میآمدیم. آنقدر تند میرفتیم كه به نفسنفس میافتادیم. آنقدر آهسته میرفتیم، به خودمان كه میآمدیم ایستاده بودیم. با هم میایستادیم. نفسهای بلند میكشیدیم. ضربان قلبمان كه آرامتر میشد، راه میافتادیم. او كه میایستاد، من هم میایستادم. من كه میایستادم، او هم از رفتن بازمیایستاد. كمی كه میرفتیم، با هم برمیگشتیم تا باز با هم شروع كنیم. من كه خسته میشدم، او بغلم میكرد و ادامه میداد. او كه خسته میشد، جایمان را عوض میكردیم. قله اولش نزدیك به نظر میآمد. اما هر چه كه میرفتیم، دور و دورتر میشد. سریعتر هم كه میرفتیم، بیشتر دور میشد.

توماس فریدمن
مترجم: ملاله حبیبی
منبع: نیویورک تایمز
گاه و بيگاه از من ميپرسند: «به جز كشور خودت به كدام كشور ديگر علاقه داري؟» هميشه يك جواب داشتهام :
یزد - خبرگزاری مهر :
یک نانوایی در احمد آباد اردکان با گذاشتن کتابخانه ای در کنار نانوایی خود دست به ابتکار زده و مردم به جای انتظار در صف نانوایی به خواندن کتاب می پردازند :

گاهی وقتها به قدری توی لحظه های زندگی گم میشیم
که حتی خودمونو یادمون میره...
گاهی وقتها یادمون میره که کی هستیم و کجا میریم...
در آغاز فکر می کردم کاری دشوار و نشدنی ست...
یا این که : "حرفه ای هاش این کاره ان!"
عزیز من!
از این که می بینی با این همه مسأله برای سخت و جان گزا اندیشیدن، هنوز و باز، همچون کودکان سیر، غشغشه می زنم؛ بالا می پرم، ماشین های کوکی را کف اتاق می سُرانم، با بادکنک بادالویی که در گوشه ای افتاده بازی می کنم و به دنبال حرکت های ساده لوحانه و ولگردانه اش، ولگردانه و ساده لوحانه می روم تا باز آن را از خویش برانم، و ناگهان به سرم می زند که بالارفتن از دیوار صافِ صاف را تجربه کنم ـ گر چه هزاران بار تجربه کرده ام، و با سرک کشیدن های پیوسته و عیارانه به آشپزخانه، دلگی های دائمی ام را نشان می دهم، و نمک را هم قدری نمک می زنم تا قدری شورتر شود و خوشمزه تر، مرا سرزنش مکن، و مگو که ای پنجاه ساله مرد! پس وقار پنجاه سالگی ات کو؟
نه...
همیشه گفته ام و باز می گویم، عزیز من، کودکی ها را به هیچ دلیل و بهانه ، رها مکن، که ورشکست ابدی خواهی شد...
آه که در کودکی، چه بی خیالی بیمه کننده ای هست، و چه نترسیدنی از فردا...
اردی بهشت سال ۱۳۷۳ با عباس محمدی و تعدادی از دوستان گروه کوه نوردان آرش تهران برای صعود به خط الراس شاهو رفتیم ... ابراهیم نصیری و یکی از دوستان ایشان هم از گروه کوه نوردان آرش سنندج برای راهنمایی مان آمدند ... از قوری قلعه (پیر خضر) شروع کردیم و تا پاوه آمدیم (فراز هوی خانی) ...
اول اين قانون رو به ياد بسپاريد