علی آقا Businessman درجه یک
یعنی خواب بود یا واقعا اجاره نامه مغازه امضا شده بود ؟ ( مغازه که چه عرض کنم یه خورده از یک زیر پله ای بزرگتر) علی آقا هنوز باورش نمیشد !
آرزویی که سالها ذهن اونو به خودش مشغول کرده بود به حقیقت پیوسته بود .
علی از بچگی که شاگرد قهوه چی بود ، این آروزی بزرگ را در سر پرورانده بود که : “یه روز قهوه خونه خودمو راه میندازم” . بعدها که بزرگتر شد و شاهد جمع شدن تدریجی قهوه خونه ها و تبدیل اونها به “کافی شاپ” بود ، ایده خودش رو مرتب با شرایط روزگار تطبیق میداد و در نهایت ، چند سال قبل که مطمئن شده بود فکر و ایده بکر و درستی داره ، دست به کار شد تا به این فکر جامه عمل بپوشونه . تو این سالها فهمیده بود که شکل قدیمی قهوه خونه و حتی نوع جدیدش “کافی شاپ” ، سرمایه گذاری زیادی میخواد :
اصل ملک یا سرقفلی ؛ اسباب و اثاثیه ، کارگر زیاد و ماهر و ……
تازه این ایراد رو داشت که ماشااله این جوونها میان دوتا کافه گلاسه سفارش میدن و سه ساعت تموم کنگرمیخورن و لنگر میندازن . بخودش گفته بود : ” ولش کن اینجوری نمیشه ، تازه من که پول حسابی ندارم . بایستی شریک بگیرم و تازه اول دردسره ….. هیچی بابا ! اصلا اینجوری عملی نیست “.
پس اولین نتیجه گیری مهمی که کرد این بود که بایستی کار و کاسبی کوچکی راه بندازه و در نتیحه نمیتونه چیزی به اصطلاح ” سرو ” کنه . بایستی مشتری ها پول بدن ، جنسشونو بردارن و ببرن . بقول فرنگی هاTake Away باشه.
خوب چی ؟ کجا ؟
یه دوره که با موتور سیکلتش مسافرکشی میکرد فهمیده بود که این روزها مردم خیلی عجله دارن . همه وقت کم دارن حتی فرصت غذا خوردن درست و حسابی هم ندارن …. حالا باز شام رو همه تو خونه هاشون میخورن . نهار هم یه لقمه ای ، ساندویچی یا اگه پاداد ، با همکارا یه ته بندی می کنن . اما چیزی که بکلی داشت فراموش میشد “ صبحانه ” بود . چون همه اول صبح مثل کسی که دنبالش کرده باشن از خونه شون میزنن بیرون و از ترس ترافیک و دود و هوای آلوده و …. هجوم میبرن سر کار . خیلی ها با صبحونه غریبه شدن و قهر کردن .
نتیجه گیری مهم دوم این بود که بایستی صبحونه بفروشه ، که هم خیلی خواستار داشته باشه هم خوبی اش اینه که هیجکس دیگه اینکارو نمیکنه . یعنی به حای اینکه کلی دردسر بکشه که سری تو سرا دربیاره و با همه غذافروشای دیگه رقابت کنه ، یک کاری راه بندازه که تک باشه.
خوب جواب چی بود ؟
پیدا کردن جواب این سئوال برای “علی آقا ” خیلی سخت نبود هرچی نباشه سالهای سال تو قهوه خونه کارکرده بود ….. چایی شیرین با ساندویچ نون و پنیر ! همون صبحونه ای که همه مردم از بچگی مشتریش بودن.
میگن از توحرکت از خدا برکت
یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی ، یه تابلو توجهشو جلب کرد : ” این مغازه واگذار میشود” ….. خودش بود ! تمام چیزی که لازم داشت همین بود ! ترکیب کار تو ذهنش ، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود:
- مغازه کوچک دم در ورودی مترو
- چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبارمصرف که سرپایی هم میشد خوردش .
بله کارها ردیف شده بود . اجاره مغازه که رسمی شد لوازم رو مستقر کرد و شروع کرد به کار .
تابلو زد: ” صبحانه علی آقا ” ، مردم هم ازهمون روز اول استقبال خوبی نشون دادن .
یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز . ظرف 3 یا 4 دقیقه یه صبحانه خوب میخوری ، قیمت هم مناسب بود .
آقا چند روزی نگذشت که جلوی در مغازه به اون کوچیکی ” صف ” میبستن ! گاهی 10 – 15 نفر تو صف بودن . به
قول امروزی ها : بیزینس عالی … توپ ! مردم راضی ، ” علی آقا ” هم خوشحال .
تا حالا شنیدین یکی از بس کارش خوب باشه مردمو کلافه کنه ؟!؟!
“ای داد و بیداد ، حالا چیکار کنم ؟ این جاشو نخونده بودم ! “
میدونین چی شده بود ؟ خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود ، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی میشد و اون ته صفی ها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه . تقریبا یه عده اینقدر معطل میشدن که قید صبحونه علی آقا رو میزدن و دلخور ، سر صبحی گشنه ، تو صف وایستاده ، صبحانه نخورده ، ول میکردن و میرفتن !
شهرت خوبی که بهم زده بود داشت لطمه میدید ……. ” چیکار کنم ؟ ” به هر راهی بگین زد :
- یه شاگرد گرفت ( تو جا به اون تنگی ) که چایی ها رو ریخته و آماده داشته باشه .
- یه بسته بندی سفارش داد که یه چایی و یه ساندویچ باهم توش بود که حملش راحت بشه .
- قیمتاشو آورد پایینتر که واسه مردم بصرفه تر باشه
….. ولی مشکل صف و معطلی داشت جدی جدی شاخ میشد ….
” اینطوری نمیشه …. باید هرطور شده از شر این مشکل خلاص شم وگرنه اسممو عوض میکنم” . خیلی فکر کرد . روز و شب داشت مرور میکرد که چه کاری رو میتونه سریعتر انجام بده ؟ ولی دیگه از این سریعتر نمیشد تا اینکه …..
یه روز شروع کرد وقت گرفتن که از اول رسیدن مشتری تا رفتنش ، هر کاری متوسط چقدر طول میکشه ؟
- سلام و احوالپرسی 5 ثانیه
- گرفتن سفارش مشتری 10 ثانیه
- تحویل سفارش مشتری و بسته بندی 15 ثانیه
- گرفتن پول و دادن بقیه پول مشتری 25 ثانیه …. !!!!
نتیجه گیری مهم سوم : “صبر کن ببینم ! یعنی تقریبا نصف وقت من با هر مشتری سر پول دادن میره ؟ یعنی اگه یه راهی پیدا کنم که مشکل پول دادن ، بقیه پول ، پول خورد و …. رو حل کنم 2 برابر سریعتر میفروشم ؟ و صف 2 برابر سریعتر جلو میره ؟ خوب اگه اینجوری یاشه ، هیچکس دلخور نمیذاره بره . عالی میشه ! “
” خوب چیکارکنم ؟ کوپنی اش کنم ؟ اول ماه به هر کی کوپن بدم ؟ …..نه بابا ، کسی وقت اینکارا رو نداره . چوب خط بزنم و آخر ماه ار هر کی پول بگیرم ؟ نه جانم ، اینم که صرف نمیکنه ، کافیه چند نفر نیان تسویه کنن ، مگه من چقدر سود دارم ؟ آخه اینروزا به هیچکی هم که نمیشه اعتماد کرد …. “
”صبر کن ببینم … چرا نمیشه ؟ …. عجب فکر بکری ! …… آخ جااااااان ، پیدا کردم !“
” اعتماد ” کردن به مشتری در روزگار بی اعتمادی !
فرداش ” علی آقا ” رفت بانک و چند دسته اسکناس 100 و 200 و 500 تومنی گرفت ، 2 تا جعبه درست کرد و توی هر کدوم مقداری از اون اسکناسها رو گذاشت .جعبه های پول خرد رو گذاشت یه قدری اونورتر ، کنار گیشه ای که چایی و ساندویچ رو تحویل میداد . تصمیم خودشو گرفته بود . با خودش می گفت :
” من که دزدی نکردم و پولم حلاله ……. ملت هم که با من پدرکشتگی ندارن که پولمو بخورن ……..پس اگه من بهشون اعتماد کنم کار خطایی نیست “.
” تازه اگر صدی چند نفر هم پول ندن ایرادی نداره خودم هم اگه روزی یکی دو نفر بیان و چایی مجانی بخوان که بهشون میدم پس چه فرقی میکنه ؟ “
لحظه بزرگ ….مشتری اول اومد :
- سلام علی آقا صبح به خیر !
- سلام عزیز جان خوب هستین انشااله ؟
- بله ، سلامت باشین .
- یه چایی شیرین، یه نون پنیر ؟
- آره جونم .
- میشه 400 تومن ، بفرمایین …. قابلی هم نداره.
- چشم ، الان تقدیم میکنم ….. ( جیبهاشو میگرده ، کیفشو بیرون میاره … ) الان تقدیم میکنم
- لازم نیست عجله کنی جونم ، یه جعبه اونجا گذاشتم ، پول خورد هم توش هست ، لطفا خودت پولتو بریز اون تو ، باقیشو بردار و برو به سلامت ، روز خوبی داشته باشی.
- شوخی میکنی ؟ دستم انداختی؟
- نه جون داداش خودت برو ببین.(مشتری اول با ناباوری رفت سمت جعبه و …)
دومی :
- سلام علی آقا
- سلام خانم بفرمایین ؟
- یه چایی 2 تا نون پنیر لطفا
- چشم …..
چند روز اول تا مردم بفهمند که ” علی آقا ” چه تغییر مهم و جالبی در کارش داده یه کم طول کشید . حتی بعضیا بیشتر از معمول طول دادن تا مطمئن بشن که درست فهمیده اند.
ولی از روز سوم و چهارم مردم اصلا میومدن که خودشون به چشم خودشون این پدیده عجیب غریبو ببینن و اصلا از این نون و پنیر و چایی شیرین بخورن تا باورشون بشه.
از همه مهمتر این بود که ” علی آقا ” چاره کارو پیدا کرده بود . فکرش واقعا درست کار کرده بود و صف تقریبا 2 برابر سریعتر جلو میرفت.
فروش علی آقا دو برابر شد و ……… سودش بیشتر از دو برابر ! بگو چرا ؟
خوب معلومه ! اینروزها 100 تومن پولی نیست . خیلی ها از این که علی آقا به مشتری هاش اینقدر احترام گذاشته بود و بهشون اعتماد کرده بود که پولشون رو خودشون بدن و بقیه اش رو هم خودشون بردارن اینقدر خوششون اومده بود که اصلا قید بقیه پول تا 100 تومن رو میزدن و دستخوش و انعام میذاشتن و میرفتن . این سود خالص بود و کم هم نبود!
هیچکس ” علی آقا ” رو از این خوشحالتر و شادتر ندیده بود .
مشتری ها هم ، همه از دم ، روزشون رو با یک اتفاق ساده دلپذیر شروع میکردن . بعدها داستانهای زیادی دهان به دهان شد که چقدر مشتری های علی اقا در طول روزشون برخوردهای بهتری با مردم دیگه داشته اند و دلیلش یک آغاز خوب با ” علی آقا ” و اعتماد و روی خوش او بود.
+ نوشته شده در ساعت توسط کیانوش فرهادی نژاد
|

دونا : زيرپل سيدخندان - نبش شقاقي - ساختمان 1000 - بلوك2 - واحد2