گزارش پیمایش مسیری در درونم
گزارش پیمایش مسیری در درونم
راههای برای پیمودن دریا،
راههایی برای پیمودن آسمان.
اما همه راهها در دنیای بیرون پیموده نمی شوند. راههایی را باید در تن خود پیمود و راههایی را نیز در روان خود. این راه راهی است که من از عادت به خوردن خوراک کم ارزش به عادت به خوردن خوراک تندرستی پیموده ام و می پیمایم. بهبود آن چه می خوریم یکی از راههایی است که درون خود می پیماییم که در این دوره و زمانه دیگر یکی از راههای دشوار به حساب نمی آید. بسیار هستند که قبل از ما این راه را پیموده اند و تجربه شان را برای ما برجای گذارده اند. من در اینجا از تجربه دیگران نمی گویم. تجربه دیگران را می توان در کتابهای و وبگاههای خودشان به سادگی یافت. من از خودم می گویم.....
برای بهره مندی از خوراکیها هم دانش نیاز است هم هنر آشپزی. و از همه مهمتر اراده برای تغییر ذائقه از مزه های بازاری به مزه خوراکیهای تازه و تندرست. من چند سالی است که به تندرستی خوراکی که نصیب بدنم می کنم اهمیت می دهم اما آن چه از کودکی و نوجوانی خود به یاد دارم شماری تجربیات شخصی تلخی است که همواره من را از بازگشت به خوردن خوراکیهای ناسازگار گذشته به دور نگه می دارد. من در اینجا به ذکر این بسنده می کنم که در گذشته اگرچه چیزهای خوشمزه می خوردم اما آن خوراک مانع از تندرستی من بود. این که خوردن خوراکیهای صنعتی و بازاری مانند غذاهای سرخ شده، ساندویچ، پیتزا، کباب، خورشهای چرب، چیپس، و نوشابه تندرستی من را از بین برده بود و من اضافه وزن داشتم و تنبل و خواب آلود بودم و دستگاه گوارشم هزار و یک مشکل داشت و چیزهایی از این دست از حوصله این پست خارج است. اینها را من و شما می دانیم اما هنوز هم برای جایگزینیشان فکری نکرده ایم. چون که هنوز اجازه می دهیم مزه این خوراکیها ما را وسوسه کند که بخوریمشان. من هم در اینجا فقط از این جنبه به داستان خوراکیهای زندگیم نگاه می کنم که چگونه آن مزه های درهم آمیخته برای سالیان سال من را فریب داد و برای رهایی از آن چه کردم و اکنون به چه جایگزینهایی رسیده ام که هم خوردنشان برای من سراسر لذت است و هم تندرستی ام مهیا شده.
از کودکی خوب به یاد دارم که همه جور میوه دوست داشتم. اما از بین خوراکیهایی که همه می خوردند میانه خوبی با آبگوشت و کله پاچه نداشتم. بوی آن من را از خود می راند و چربی اش به مزاجم بسیار بد می آمد. سوسیس و کالباس اما داستان دیگری داشت. چون در سوسیس و کالباس مقدار بسیار زیادی پودر سیر و فلفل و دیگر ادویه وارد می کنند من هم به سان دیگر کودکان آنها را دوست داشتم. بزرگتر که شدم و یک بار یکی از دوستان پودر سیر به من داد که بچشم تازه فهمیدم این همه سال در چه فریبی بودم. دیری نپایید که یاد گرفتم هر چیزی حتی نان خالی، پنیر لیقوان، عدس، یا سویا اگر با پودر سیر خوب به هم بخورد مزه اش به مراتب بهتر از سوسیس و کالباس می شود. این نکته بران ساندویچ هم صادق است. ساندویچ اگر به کام کودک و بزرگسال خوشمزه است، دلیل اصلی اش این است که یک آشپز در کمال هوش و سلیقه از کاهو، کلم، فلفل دلمه، گوجه فرنگی، پنیر، و قارچ برای پوشاندن طعم گوشت در آن استفاده می کنند. بنابراین، با انتخاب به جای این مواد افزودنی ساندویچ هرچیزی می تواند خوشمزه درست شود. این کشفهای شخصی باعث شد که من مدتی را به درست کردن ساندویچهای غیر سوسیس کالباسی بگذرانم و پس از اندک زمانی این استفاده به جا از سبزیجات و ادویه را به دیگر خوراکهای خانگی هم راه دادم. در نهایت به طیف وسیعی از خوراکها دست یافتم که پایه اصلی آن مقدار زیادی پیاز و دیگر سبزیجاب تف داده شده در ماهیتابه چرب بود و در نهایت کمی گوشت پخته و ادویه سود شده مرغ، گاو، یا گوسفند را ریز خرد کرده به آن می افزودم. چند سال بعد از یکی از خویشان شنیدم که این خوراک در آنسوی آبها stir-fry نام دارد و جوانان آن را دوست دارند.
با این خوراکیهای تف داده شده برخی از مشکلاتم به ویژه مشکلات مزمن دستگاه گوارشم حل شدند. اما هنوز بعد از ناهار سنگین می شدم و اضافه وزن هم از یک حدی کمتر نمی شد. چند باری در یک میهمانی خانوادگی طعم سبزیجات و کدو و هویج بخارپز را چشیده بودم. می دانستم که بخارپز چون روغن ندارد از تف داده شده بهتر است. اما این که هر روز خوراک بخارپز بخورم برایم سخت به نظر می پامد. تا این که چند سال پیش که دانشجو بودم سفری برایم پیش آمد که چندین زور در خوابگاه یکی از دانشگاههای آلمان اقامت داشتیم و در سلف سرویس دانشگاه با دانشجویان هم سفره بودیم. دانشجویان همه آلمانی نبودند. زردپوستان، سیاهپوستان، و عرب ها از چهره شناخته می شدند ترکها، روسها، اروپایی ها و امریکایی ها از لهجه و اسامیشان. با این وجود همه یک جا هم سفره بودند. چهار جور خوراک بر پیشخوان بود که یکی از آنها سنتی آلمان بود و کمتر طرفدار داشت اما سه خوراک دیگر همه خوراکهایی بودند از گوشت ماهی، مرغ، خوک، یا گاو آب پز و ادویه سود و مقدار زیادی سبزیجات بسیار متنوع که با کمال سلیقه پخته یا بخارپز شده بود و مقدار زیادی سالاد که این سالاد برای هر خوراک متفاوت بود. خوراکها بو، مزه، و منظره بسیار زیبا و اشتهاانگیزی داشتند. اگرچه از نان و چلو سفید خبری نبود، اما غلاتی که بسیار باسلیقه انتخاب شده بودند و در حداقل دما پخته شده بودند در بشقاب بود: برنج قهوه ای، ذرت، چاودار، و چیزهایی که من در ایران ندیدم اما به اندازه ارزن بود. نکته بسیار متمدنانه در این بود که با وجود تنوع بسیار زیاد برنامه هفتگی سلف سرویس از چهار هفته پیش بر در ورودی و در سایت رستوران اعلام شده بود و همه اجزای هر خوراک در آن آورده شده بود. در واقع این سلف سرویس برای کسی که طالب یادگیری آشپزی تندرستی باشد، یک کلاس آزاد بود.
این که از واژه آشپزی تندرستی استفاده می کنم بی منظور نیست. در مدتی که هم سفره دانشجویان آلمانی بودم هیچ گونه مشکل دستگاه گوارش نداشتم ولی پس از آن با اولین خوراکی که در دانشگاه خوردم - که اتفاقا بهترین غذای آن دوره رستوران دانشگاه یعنی شنیتسل مرغ بود - معده ام زیر و رو شد. من اگرچه از این دوره آشپزی تندرستی رایگان بیشترین بهره ممکن را نبردم، اما با وجود آشنایی اندکی که با آشپزی داشتم و دارم در اندازه خودم از آن بهره بردم و پس از بازگشتم به ایران آن چه که آنجا دیده و چشیده بودم در تهیه خوراکیهایم به کار بردم. اما تا چند سالی گرفتار بودم و خودم امکان خرید مواد غذایی و آشپزی آنها به روش آشپزی تندرستی را نداشتم. مجبور بودم با آن چه که دیگران می پزند بسازم تا این که دوسال پیش تغییری در زندگی ام روی داد و آشپزی ام به گردن خودم افتاد. اوایل غذای حاضری می خوردم یا همان چیزهایی را که دیگران می پزند. مشکل معدم ام به وخامت گذاشته بود. چند دوره دارو خوردم. تا این که یک روز بعد از این که چند ساعت از خوردن یک ساندویچ ویـــــــــــــــژه (!!!!) ساندویچ پز عزیز آقای فریدون اسدی در خیابان نیلوفر اوضاع معده ام خیلی به هم ریخت. ساندویچی که اگرچه بسیار خوشمزه و آبدار بودند و مواد آنها هم تازه و سالم به نظر می آمد، اما بس که گوشت و چربی آنها زیاد بود، معده من از شدت فشار وارد آمده با خوردن آنها هر بار هنگ می کرد و تا چند ساعتی حتی راه رفتن در سربالایی شهر برایم دشوار می شد چه رسد به کوهپیمایی و ورزش. همین شد که آن روز پس از یک دو-دوتا-چهارتای مفصل و درنظر گرفتن خاطراتی که دستگاه گوارشم ام از انواع ساندویچیها و کبابیها و رستورانهای به اصطلاح درجه یک تهران داشت و البته ابعاد اقتصادی این موضوع، به این نتیجه رسیدم که به هر تریبی که شده خودم خوراکم را از مواد تازه بپزم و دیگر از خوراکیهای بیرون و خوراکیهای صنعتی استفاده نکنم.
در سفر، در میهمانی، در خانه، و در بازار به دنبال خوراکیهایی می گشتم که از مواد تازه تهیه شود و به مزاج من سازگار باشد. از دکتر بسکی زیاد شنیده بودم. شنیده بودم که او چهل سال است که خام گیاهخواری و کار در طبیعت کرده و این روش زندگی را یگانه راه تندرستی می پندارد. خیلی اتفاقی افتخاری دست داد که در حاشیه سخنرانی عزیز دیگری او را از نزدیک دیدار کردم. گفتگویم با او بسیار کوتاه بود اما بسیار شگرف بود. شگرفی آن گفتگو برای من تنها از واژه هایی نبود که دکتر بر زبانش آورد؛ دیدار او چیزی بیش از یک گفتگو بود. تندرستی او در سرخی گونه هایش موج می زد، حواسش مثل یک نوجوان به همه جا بود، شوخی می کرد و می خندید، وقتی راه می رفت بند نبود و وزن بدنش روی پاهایش سبک بود. اوج شناختم از او زمانی بود که با او دست دادم. دستانش بسیار ورزیده و توانا بودند. هنر او این بود که همه اینها بود در هشتمین دهه عمرش. تندرستی در او استمرار یافته بود. برای من دیدار دکتر فهمیدن معنایی بود که تنها شکل آن را بر صفحه کاغد دیده بودم: تندرستی.
تندرستی از آن چیزهایی است که در زندگی تنها یک هدف نیست بلکه استمرار یک هدف است. تندرستی زمانی ارزشمند است که در انسان نهادینه گردد زیرا تندرستی یک شیوه زندگی است. به همین علت است که دستیاب به تندرستی آسان نیست. هنور افراد بسیاری هستند که با وجود این که می دانند سیگار و غذاهای صنعتی بار سنگینی به بدنشان وارد می کند، این عادتها را تغییر نمی دهند چون آنها را شیوه زندگی خود می پندارند. وقتی با آنها صحبت می کنم در بسیاری موارد دیده ام که دانششان به مراتب از من بیشتر است. می دانند که سیگار با ریه چه می کند، چربی حیوانی با رگهای قلب چه می کند، و گوشت سرطان زا است، اما وقتی پای عمل می رسد و از آنها می خواهم که تغییر را آغاز کنند روی ترش می کنند که «چاره ای ندارم!». تغییر شیوه زندگی کار آسانی نیست و نیازمند انگیزه و اراده است. من این را می دانم و هیچ گاه کسی را برای عادت که در زندگی برایش به وجود آمده سرزنش نمی کنم. در مورد من نیز تغییر عادتها اصلا آسان نبوده و نخواهد بود. اگر مجموع چیزهایی که اینجا آورده ام برای من روی نداده بود شاید هیچ گاه پای به این راه نمی گذاشتم.
راه تندرستی من تنها تغییر خوراک نبود. بسیار چیزهای دیگر هم بود که یکی از مهمترین آنها کار و ورزش است. کار بدنی من هنوز خیلی محدود است اما همین هم که من انجام می دهم بسیاری هستند که از بدن خود دریغ می کنند. حرفه من فعلا مهندسی است و کاری ندارد که ماهیچه های بدنم انجام دهد و ناچارم ساعتهایی را به کار پشت میز و رایانه بگذرانم. برای همین اصرار دارم که در کارهای شخصی ام که در خانه باید انجام دهم از ماشینها کمتر کمک بگیرم و کارهای شخصی را با نیروی بدن خود انجام دهم. شستن لباسهایم با دست است، در آشپزخانه ام هیچ ابزار برقی به جز یخچال کوچکی ندارم، و زمین را بدون جارو برقی تمیز می کنم. به این ترتیب هر کار خانه برایم یک ورزش کوچک است. در ابتدای راه برای این که به خودم تلقین کنم که ورزش می کنم از آهنگهایی که برای ورزش گوش می دهم سود می جستم.
راه رفتن هم یکی از کارهایی است که انسان شهرنشین از خودش دریغ می کند. راه رفتن به ویژه وقتی تند باشد، علاوه بر تقویت عضلات پا، اثری شگفت انگیز بر سلامت قلب و دیگر دستگاههی بدن دارد. اگر روزی را خانه بمانم و راه نروم متوجه می شوم که حتی دستگاه گوارشم درست کار نکرده است. من تا جایی که بتوانم و زمانم اجازه دهد پیاده به بیرون می روم، به ویژه برای خرید خانه که به بازار تره بار می روم هیچ وقت از خودرو استفاده نمی کنم. جایی که زمان اجازه ندهد پیاده بروم هم معمولا از اتوبوس استفاده می کنم که لااقل بین ایستگاهها بتوانم پیاده روی کنم. اما اینها هیچ کدام کمبود کار بدنی من را جبران نمی کند و من این کمبود کار بدنی را با کوهپیمایی و ورزش جبران می کنم.
در کودکی من خبری از هیچ گونه کار بدنی یا ورزش نبود. نوجوان که شدم تازه فهمیدم در این زمینه چقدر از هم سن و سالهایم عقبم. تا آمدم به خودم بجنبم غول کنکور و دانشگاه را جلویم علم کردند و ورزش یک جورهایی از چشمم دور ماند. بعد هم نوبت غولی دیگر شد به نام درآمد و زندگی. اما در این دوسالی که شیوه زندگی ام را تصحیح می کنم یکی از مهمترین کارهایی که انجام می دهم کوهپیمایی و ورزش است. کوهنوردی دست کم هفته ای یک بار و ورزش یک ساعته هفته ای چهار-پنچ روز. البته از آغاز که به این نظم و روال نبود و بعد از هر کوه آنچنان خسته می شدم که تا یک روز پیاده روی هم برایم سخت بود، اما در زمان تقریبا یک سال به این روال رسیدم. این نظم جدید به شیوه زندگی من سو و جهت داده است. کارهایی که زمانی سخت می نمود برایم آسان شده، در سرزمینم ایران سفر کرده ام، مردم آن را به دیدی نو تماشا کرده ام، دوستان جدیدی یافته ام، و با زندگیهای بسیار زیبایی آشنا شده ام.
یکی از پیامدهای این شیوه نوی زندگی من آشنایی ام با گیاه خواری بود. در گذشته، من در طول روز مقدار زیادی خوراکیهای گیاهی تازه یا پخته می خوردم. اما این ایده که انواع گوشت را ترک کنم و همه نیازهای بدنم را از منابع گیاهی و خوردن اندکی لبنیات تامین کنم، به نظرم زیاد عملی نمی آمد. تا این که خردادماه امسال با تشویق یکی از همکارانم که خودش سه سال بود برای حل مشکل معده اش به توصیه پزشک گیاهخواری می کرد من هم گیاه خواری را شروع کردم. اوایل در مورد توانایی ام برای انجام ورزش و کوهنوردی کمی نگران بودم. در واقع علتش این بود که در همان اوایل راه گیاهخواری در یک برنامه شب-خواب که آزاد کوه رفته بودم کمی اذیت شده بودم و علتش را دقیقا نمی دانستم که از چه بوده. اما در چند برنامه که پس از آن رفتم پی بردم که در برنامه آزادکوه من با برداشتن یک کوله بار سنگین و کمی هم پیمایش راه اضافی فشار بیش از معمول به خودم وارد کرده بودم و این ارتباطی به گیاه خواری من نداشته. بعد از آن برنامه تا یک مدت برنامه شب-خواب نمی رفتم و حواسم بود که با برداشتن خوراکی اضافی بارم را سنگین نکنم. این روند ادامه داشت تا این که آگهی برنامه گروهی کوهنویسان به مهرچال را دیدم.
برنامه مهرچال برای من از بسیاری جهات مهم بود که نمی شد از رفتن آن صرف نظر کرد. مشکل برنامه مهرچال برای من اینجا بود که برنامه دوروزه بود. علت این بود که فکر می کردم گیاهخواری بنیه بدنی من را کم کرده و شاید نتوانم خوراک دو روزم را با چادر و کیسه خواب بر پشتم حمل کنم. چند ساعتی که از برنامه گذشت و بدون هیچ احساس خستگی به دشت ولاره که محل کمپ بود رسیدیم، فهمیدم این نگرانی هم بیجا بوده. نه تنها بدنم افت نکرده بود، بلکه شش هفته گیاهخواری من را سرزنده تر از پیش کرده بود. همین شد که عزمم را جزم کردم که گیاهخواری را ادامه دهم.
در مردادماه در راه توچال آنقدر سبک قدم برمی داشتم که خودم باور نمی کردم این همان توچالی است که یک سال پیش که همه چیز خوار بودم با سلام و صلوات شش ساعت و نیمه به قله اش رسیده بودم. البته این توچال آمادگی بود برای برنامه هفته بعدمان که آزمون دشوارتری برای من بود. هفته آخر مرداد از یال جنوبی راهی دماوند شدیم. برنامه یک روز و نیمه بود و برای گروه دماوند نرفته ما اصولا سنگین بود. ارتفاع زده شدم و نتوانستم از آبشار یخی بالاتر بروم. اما این بار اصلا گمان بدی به گیاه خواریم نبردم. قسمت جالب اینجا بود که از گوسفندسرا با دو جوان آلمانی همراه شدیم که آنها هم در کوهنوردی بسیار تازه کار بودند، اما هر دو آنها از جمله یکی که گیاهخوار بود با دوستان من تا قله رفتند. من هم خیالم از بابت رژیم غذایی ام تا حدی راحت شد و تمرکزم را بر افزایش آمادگی جسمانی با ورزش گذاشتم.
با دوستی باتجربه مشورت کردم. راهکار داد که بروم در یک پارک بزرگ یا پارک جنگلی هفته ای دو روز هر روز دست کم پنج کیلومتر بدوم و نفس عمیق بکشم تا جذب اکسیژنم به اندازه لازم برای قله دماوند برسد. من هم که به تازگی با گروهی از جوانان اهل ورزش و طبیعت و اندیشه آشنا شده بودم، به گروه آنها پیوستم و این کار را انجام دادم. یکی دو تمرین اول سخت بود اما به مرور لذتش بر سختی اش چربید. نتیجه اش هم بسیار خوب بود. شهریور ماه در دو هفته پشت سر هم دماوند و علم کوه را با سبکی و شادی که قبلا خوابش را هم نمی دیدم، پیمودم.
در واقع من ورزش و گیاهخواری را فقط برای این انجام نمی دهم که عمر طولانی کنم. طول عمر برای من اهمیتی ندارد. من ورزش و گیاهخواری را برای مجموع آثار مثبت آن بر تنم دوست دارم و آن را انجام می دهم. گیاهخواری در همین چند ماهی که آن را تجربه کرده ام چربیهای بدریخت تنم را که با هیچ ورزش و رژیمی آب نشده بودند، به سادگی از بین برده، قدرت و استقامت بدنی ام را بیشتر کرده، بوی بد عرقم را بسیار کم کرده، و از همه جالبتر این که کلی هم به نفع جیبم بوده. همین چیزهای خوب است که من از آنها در زندگیم لذت می برم و دوست دارم آنها را با کسانی که دوستشان دارم در میان بگذارم. بنابراین، شرح نسبتا کاملی از چیزهایی که الان در طول روز می خورم اینجا برای دوستان گذاشته ام که اگر دوست دارند آن را بخوانند.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خوراک من در همه روزهای چه وقتی که کوه می روم یا وقتی که در شهر هستم به این ترتیب است
ناشتایی: میوه ها ی شیرین و فیبردار مانند انگور، سیب، گلابی و همچنین مخلوطی از جوانه ها به ویژه جوانه گندم با خرما یا عسل.
خوراک اصلی: خوراکی که اگر آن را آبدار بردارم شبیه عدسی است ولی اغلب می گذارم آبش بخار شود که پرمایه شود. این خوراک با هر ترکیبی از غلات و حبوبات قابل درست کردن است و اگر حبوباتش به اندازه کافی خیسانیده شده باشد به یکی دوساعت آماده می شود. مخلوطی است از دو یا سه جور حبوبات که از بین کیسه های ماش، عدس، دال عدس، لوبیا، گندم، که در یخچالم نگه میدارم انتخاب می کنم. ممکن است کمی جو پرک، پودر سویا، پیاز، یا سیب زمینی هم در آن بریزم. پس از این که این خوراک روی شعله ای که تنها اندکی بیش از شمعک اجاق گاز است، برای یک تا دو ساعت حرارتی ملایم دید، با ادویه مناسب مانند سماق، نمک، فلفل، و سیر آن را چنان حال می آورم که به مزاج من از مزه بیف استراگانوف و استیکی که زمان همه چیز خواریم می خوردم هم خوشمزه تر می شود. فقط باید دقت کرد که حرارت گاز بسیار کم باشد تا خوراک نجوشد. من این خوراک را خام هم خورده ام و دستگاه گوارشم با وجود این که همیشه بسیار مشکل دار بوده اما هیچ واکنش بدی نشان نداد. فقط مشکل خوراک خام این بود که باقیمانده آن تا یک وعده بیشتر نمی ماند و زودی فاسد می شد. در نتیجه باید هر روز آشپزی می کردم که برایم امکان نداشت.
سالاد: انواع سالاد های معمولی مانند سالاد فصل، سالاد شیرازی، همچنین سالاد کلم، بروکلی، و فلفل دلمه. هویج و گوجه فرنگی و کدو هم از دستم در امان نیستند و آنها را گاهی درسته گاز می زنم و به خرد کردن و سالاد درست کردن نمی رسند.
سالاد جوانه: من جوانه ها را همین جوری بدون افزودنی می خورم. جوانه گندم، جوانه ماش، و جوانه شبدر. اما اگر میهمان کسی باشم و در خانه اش مخلوط کن داشته باشد برایش سالاد جوانه را درست می کنم که بسیار خوشمزه است. جوانه ها را ریز و مخلوط می کنم و به آنها هویج و کدوی رنده شده می افزایم. نمک، فلفل و سس ماست به مقدار لازم. سیر هم اگر دوست دارید. سالاد جوانه را اگرچه می توان کنار غذای اصلی خورد، اما دوست دارم آن را تنها بخورم. خیلی خوشمزه است.
غذای حاضری: گاهی که وقت ندارم خرید میوه بروم یا عدسی درست کنم یا میهمانی همه چیز خوار دارم، تخم مرغ را می پزم، سفیده آن را خرد می کنم و با سماق و نمک و پنیر غذای حاضری تهیه می کنم.
میان وعده ها: نانی که از آرد جو، گندم، و چاودار تهیه می شود با پنیر یا ماست. در آغار راه روزی یک لیتر شیر می نوشیدم، اما الان هفته ای دولیتر بیشتر نمی نوشم.
تنقلات برای بیرون: میوه های خشک آفتابی مانند کشمش طبیعی، مویز، آلبالو خشکه (به به!)، انجیر، و مغزهای خامی چون گردو، پسته تازه یا خام، بادام خام، بادام زمینی بو نداده، و تخم آفتابگردان خام.
تنقلات برای خانه: بدون هیچ شک و تردیدی تنقلات خانگی من بهشتمیوه است. کمتر فرصت درست کردنش پیش می آد. معمولا اگر میهمانی ای باشد درست می کنم. دستورش را هم اینجا نمی گویم. هر وقت آمدید خانه من میهمانی که خودتان می خورید و می بینید که بهشتمیوه چه مزه ای دارد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به نکته مهمی باید اشاره کنم و آن این است انسان پس از این که به واقعیتهای علمی انکارناپذیر در مورد تغذیه و دیگر امور زندگی پی برد باید روشهای ناسالم ناشی از زندگی صنعتی و قرنها استیلای جهل و خرافه را کنار بگذارد و راهکارهایی برای تغییر بیابد. در زمینه خوراک، این خوراکیهایی که من از آنها نام بردم رژیم غذایی کنونی من است و من در ابتدای راه تندرستی هستم. به همین دلیل، این خوراکیها با اندکی دستکاری، که نوع آن به ذائقه هر کسی بستگب دارد، می تواند برای کسانی که می خواهند به راه تندرستی پای بگذارند استفاد شود. اما این چیزی نیست که کسی به آن بسنده کند. خوراکیها بسیار گوناگونند و هرچه گوناگونی خوراکی که استفاده می کنید بیشتر باشد مواد لازم بهتر به بدن شما وارد می شود. خوراکهایی که مردم روستایی و ایلاتی این سرزمین از گیاهان و مواد گیاهی می سازند و به عنوان خوراک روزمره نوش جان می کنند همه بسیار خوشمزه و تندرست هستند. یکی از معروفترین آنها که من هم خورده ام باقالا قاتق است که در گیلان بسیار طرفدار دارد. بسیاری دیگر را هم نخورده ام ولی شک ندارم که خوراک تندرستی آن خوراکی است که مردم ایل و روستا نسل اندر نسل خورده اند و با نیرویی که از همان خوراک بر تنشان آمده کوچ کرده اند، فرزند آورده اند، محصول درو کرده اند، و چوپانی کرده اند. و نه جوانشان تنبل است و اضافه وزن دارد نه پیرشان از دیابت و تنگی رگهای قلب به عذاب است. این قانون انتخاب طبیعی است که هر کجا که زندگی در طبیعت باشد در طول نسلها یک فرآیند به صورت ناخودآگاه تصحیح و تعدیل می گردد.
امیدوارم که این مطلب برای شما به صورتی نظری و عملی سودمند واقع شود.
از وبلاگ سرشتین - احد :
http://sereshtin.blogfa.com/post-26.aspx
دونا : زيرپل سيدخندان - نبش شقاقي - ساختمان 1000 - بلوك2 - واحد2